#غم_نبودنت_پارت_44


قلبم تند تند میزد.دستام یخ کرده بود.تو سالن که رسیدم ایستادم و یه نگاه به روبروم انداختم.

نمیدونستم چکار کنم.هول کرده بودم .از اطلاعات پرواز پرسیدم..کجا می خواست بره؟فرانکفورت..

_خانم ببخشید پرواز فرانکفورت کی حرکت میکنه؟

دختره یه نگاه به کامپیوتر روبروش انداخت و گفت-تا سه ربع دیگه میپره..

ازش پرسیدم کدوم سالن برم راهنماییم کرد.

هر چقد چشم گردوندم ندیدمش..خدا چطور پیداش کنم؟

گوشیم زنگ خورد.افسون بود.

_افسون چطوری پیداش کنم؟

افسون_فرودگاهی؟

_اره..

افسون_ببین چیزه..یه جین مشکی و یه تکپوش مشکی و یه کاپشن مشکی پوشیده..فقطم یه چمدون کوچیک دستشه..نمیدونم دیگه..غزل..تروخدا پیداش کن.

_پیداش میکنم.

قطع کردم..باید پیداش کنم.ولی هر چقد گشتم ندیدمش.

دستم از استرس میلرزید.من هروقت هول میکردم بیشتر گند میزدم.یه نفس عمیق کشیدم.بازم رفتم اطلاعات.

_خانم..یه نفر و برام پیج کنید..خواهش میکنم..امیر علی حداد.

دختره یه نگاه بهم انداخت و با صدای نازک و قشنگش گفت_اقای امیر علی حداد به اطلاعات پرواز مراجعه کنن..اقای امیر علی حداد.

دور و اطراف و گشتم..نبود.10 دقیقه گذشت نیومد..

_خانم تروخدا..یه بار دیگه.

دختره اخمو نگاهم کرد و گفت_اقای امیر علی حداد به اطلاعات.

و سریع روشو ازم گرفت و با نفر کناریم صحبت کرد..

چشم چرخوندم ولی نبود.خدا چکار کنم تو این همه شلوغی؟

یه لحظه..فقط یه لحظه نگاهم کشید به یه پسر سیاه پوش..جین مشکی تک پوش یقه باز مشکی و کاپشنه مشکی که زیپش و تا نصفه بالا کشیده بود.اخ خدا همیشه محشره این پسر..

داشت میومد این سمت.کوبش قلبم دوبرابر شده بود.نفسم بالا نمیومد.یه لحظه حس کردم جلوی چشمم پر از ستاره های ریز ریزه..

جون به پاهام دادم و رفتم جلو..منو ندید از کنارم رد شد .منو ندید ولی من حس کردم..بوی عطرش و حریصانه بالا کشیدم..ایستاد..شاید اونم حس کرد..برنگشت.

_امیر

بازم برنگشت.

_امیر..نرو تروخدا.

اروم برگشت.اول با تعجب و بعد با چشمای ریز شده و فک منقبض شده گفت_چطور جرات کردی بیای اینجا؟

romangram.com | @romangram_com