#غم_نبودنت_پارت_43
به طاها فکر کردم..به اینکه من تاحالا ندیدم طاها عصبانی بشه و سرم داد بزنه.به اینکه اگه بهش بگم و کمکش کنم شاید بشه کاری کرد.
لباسامو پوشیدم و رفتم تو اشپزخونه.کسی خونه نبود.یه لیوان شیر خوردم.تلفن خونه زنگ خورد.بابا بود
_جانم بابا؟
بابا_چطوری غزل بابا..خوبی؟فرانک هست؟
_من خوبم.فرانکم نیست.یادداشت گذاشته میره خرید.
بابا_خیل خوب اومد بگو ظهر نهار نمیام.میمونم تو حجره..قراره جنس برام بیارن.
_باشه بابای..میگم بهش..ولی بعدش زود بیاینا..
بابا_باشه عزیزم.کاری نداری؟
_نه بابایی..خداحافظ.
بابا_خداحافظ.
زیر یادداشت فرانک نوشتم بابا ظهر نمیاد.
رفتم تو اتاقم.گوشیم داشت زنگ میخورد که قطع شد.اوه اوه افسون بود.5 بار زنگ زده بود.چطور نشنیدم.
موهامو محکم بالا سرم بستم.زنگ زدم به افسون و گذاشتم رو اسپیکر.یه مداد پررنگ مشکی تو چشمم کشیدم و مرطوب کننده به دست و صورتم زدم.
صدای نگران افسون که پیچید تو گوشی سریع از رو اسپیکر برش داشتم.
_الو غزل..
_افسون
افسون_غزل..ببین.شاید نباید بهت میگفتم..ولی فقط نخواستم بیشتر از این داغون بشی.نخواستم حالت خراب شه..غزل..امیر
دستام یخ کردن.حس کردم جون از تو پاهام داره میره..
_ابگو دارم دق میکنم.
افسون با بغض گفت_امیر تا دوساعت دیگه از ایران میره.پرواز داره..گفتم شاید بخوای واسش توضیح بدی..
زانوهام خم شدن و افتادم رو زمین.تنم یخ کرده و بی حس بود.چطور دلش اومد؟افسون الو الو میکرد و نمیتونستم حتی دهنمو باز کنم.داری میری امیر..بخاطر من..د لعنتی میموندی..همین که تو این شهر نفس میکشیدی هم واسم بس بود.
دستمو گرفتم به میز و همه زورم و جمع کردم.مانتو شال مشکیمو رو شلوار جین مدل پاره ای که تو خونه میپوشیدمش و تنم کردم و بدون اینکه کلید خونه رو بردارم از خونه زدم بیرون.خداروشکر تو جیبم پول داشتم.
سریع یه تاکسی گرفتم و خودم و انداختم توش.
راننده_کجا برم خانم؟
_فرودگاه امام..
تاکسی هنوز نگه نداشته بود خودمو پرت کردم از ماشین بیرون و پول و انداختم صندلی عقب.
romangram.com | @romangram_com