#غم_نبودنت_پارت_37
توکا_طاها همیشه شعر میخونه.
_اخه..همش..درمورد مرگ بود.وقتی دید ناراحت شدم گفت مرگ حقه..
توکا سرش و انداخت پایین که ریزش اشکاشو ما نبینیم.
مهرداد_به هر حال باید بفهمه..
توکا_نه..تروخدا..داغون میشه.
مهرداد_ببین توکا..من یه بار واسه تو توضیح دادم.غزل خانم نظر من اینکه طاها باید قضیه رو بدونه..باید تحت مراقبت دکتر باشه..اینجوری که من یواشکی درمانش کنم اونم با واسطه که تاثیری نداره.اون سرطان خون داره..لوسمی.و متاسفانه از نوع حادش.نوع حاد این بیماری هم سرعت رشدش فوق العاده بالاست.ممکنه بزنه یه جاهای دیگه ای از بدنش و از کار بندازه..کلیه ها ریه حتی قلبش و..باید شیمی درمانی بشه.
_ولی طاها الانشم موهاش میریزه.من روی لباسش و امروز روی تختش موهای سرش و دیدم..چرا؟
مهرداد_من یه بار با تجویز پزشکش مواد ترکیبی شیمی درمانیو به عنوان داروی تقویتی بهش تزریق کردم..البته خیلی اذیت شد.ولی خب باید میدیدیم واکنش بدنش چیه..ریزش موهاش از همینه.طاها باید بدونه باید جلسات شیمی درمانیشو شروع کنه..اونوقته که ریزش مو میگیره و بعد گفتنش سخت میشه چون خودش میفهمه همه چیو..
مهرداد اب دهنشو قورت داد و گفت_غزل خانم شما باید..
در سالن باز شد و طاها اومد داخل و با خنده گفت_بچه ها پاشید اماده شیم بریم یه تابی بخوریم.
توکا سریع بلند شد رفت بالا و گفت_میرم حاضر شم.
طاها_تو چه هولی دختر..
ولی من و مهرداد فهمیدیم که نخواست چشمای اشکیشو داداشش ببینه.
کار سختی و رو دوش من انداختن.گفتن واقعیت تلخ زنگی طاها به خودش.
چی بهش بگم.لبخند بزنم تو روش و بگم..طاها کارت تمومه..رفتنی هستی.یا گریه کنم و بگم داری از پیشمون میری..زود نیست؟
ای خدا چی بهش بگم؟چه جوری بگم؟
مهردا اصرار داره من بهش بگم.میگه تو میتونی ارومش کنی.طاها فقط با تو ارومه.حرف تو رو قبول داره.
توکا حرف نمیزنه.کارش شده فقط گریه و گریه.اروم و بی صدا.اصلا باورم نمیشه این دختر همون توکای تپل مپل خودمون باشه.
افسون هم نظر مهرداد و داره.معتقده من باید خودم کم کم و با روش خودم بهش بگم..
اصلا نمیتونم.تو خودم نمیبینم که همچین خبر بدی و به کسی بدم.ولی که چی؟تا کی باید ازش مخفی کنیم؟شاید اگه تحت نظر دکتر باشه حالش خوب بشه.امیدی بهش باشه.شاید دکترا تونستن جلو بیماریشو بگیرن.بشه درمانش کرد.من میتونم کنارش باشم..واسه زنده موندن این پسر همه کاری میکنم.
دستم رفت سمت گوشیم که زنگ بزنم به طاها که گوشیم زنگ خورد.ابجی غزاله بود.
_سلام ابجی مهربون خودم.
ابجی غزاله_سلام عزیزم.خوبی؟طاها خوبه؟
_مرسی ابجی.شما چه خبر؟اوا چه طوره؟
ابجی غزاله_اونم خوبه.
از اونور خط صدای ارین اومد که گفت_فقط اوا ادمه دیگه نه؟
خندیدم و گفتم_ابجی یکی بزن پس سر این بچه تا به خواهر خودش حسودی نکنه.
یه دفعه صدای ترق اومد و اخ ارین.
romangram.com | @romangram_com