#غم_نبودنت_پارت_34


طاها_از الان به بعد می خوام با خودت اروم شم..نه عکسات.

خیره به نگاه ابیش بودم.

_واسم شعر میخونی؟

طاها_تو بخوای هر کاری میکنم.

نشست رو تخت و به منم اشاره کرد کنارش بشینم.

نشستم پیشش.یه لبخند مهربون تحویلم داد و از توی دفترچه کوچیکی که داشت شروع کرد واسم شعر خوندن.لحن اروم و غمگینش دلم و میسوزوند و غم به دلم مینشوند که خدا تا کی زندست؟





مرگ من روزی فرا خواهد رسید

دربهاری روشن از امواج نور

در زم*س*تانی غبار الود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روز ها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه ی ز امروز ها دیروز ها

دیدگانم همچو دالانهای تار

گونه هایم همچو مر مر های سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند ارام روی دفترم

دستهایم فارغ از افسون شعر

یاد می ارم که در دستان من

روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند

اه شاید عاشقانم نیمه شب

گل بر روی گور غمناکم نهند

romangram.com | @romangram_com