#غم_نبودنت_پارت_32
طاها_دماغ به این خوشگلی..
زدم به بازوشو گفتم_خود شیفته
نمیدونم چی شد ولی یه دفعه بی هوا گونم داغ کرد.شوک شدم از ب*و*سه ناگهانیش روی گونم..
امروز نهار خونه طاها دعوتم.مامانش دیشب زنگ زد و واسه نهار امروز دعوتم کرد..البته یه بارم قبلش همه خانوادمو دعوت کرده بودن ولی اینبار تنها بودم.
وسواس خاصی واسه لباس پوشیدن نداشتم.یه جین اب و خوش فرم مدل پاره پوشیدم و یه تاپ دو بندی سرخابی.یه مانتو کوتاه مشکی روش پوشیدمو شال سرخابیمو با رژ لبم ست کردم.یه مداد مشکی تو چشمام کشیدم که عسلی چشمامو روشنتر نشون میداد.
فرانک اومد تو اتاقمو گفت_چیزی لازم نداری؟
یه نگاه مهربون بهش انداختم.پشت این ظاهر خشک میدونم یه قلب مهربون هست.
_ممنون.
داشت میرفت که دوباره برگشت و گفت_غزل..چیزه اگه یه دفعه سوالی..مشکلی..نمیدونم اگه.
نگاه متعجب منو که دید سریع گفت_من هستم..هروقت تو بخوای.
و سریع رفت بیرون.
لبخندم پررنگ تر شد.خوبه که هست.
هنوز از خونه نزده بودم بیرون که گوشیم زنگ خورد.
طاها_کجایی خانمی؟
_تازه از خونه زدم بیرون.
طاها_دارم میام دنبالت.
_لازم نکرده.کجا میای؟تا ثیم ثانیه دیگه اونجام.
طاها_حتما؟
_حتما.
و قطع کردم.
تو این یه ماهی که از نامزدیمون میگذره احساس میکنم طاها ضعیف شده.پای چشماش گود افتاده.گاهی اوقات تار موهای ریخته از سرش و روی لباسش میبینم و بدون اینکه بفهمه سریع برشون میدارم.اون لحظه است که یه بغض بد میشینه تو گلوم.
سخته دیدن اب شدن طاها.پسر مهربونی که الان نامزده منه و من از بودن باهاش حس خوبی دارم.
یه اه عمیق میکشم و سعی میکنم با یاداوری گذشته عذاب نکشم.ولی میکشم..جای خالی امیر علی این روزا خیلی احساس میشه.وقتی ابراز علاقه های طاها رو میبینم ناخوداگاه دلم هوای امیر و میکنه..دلم میخوادش..میخواد که باشه و همین حرفا رو بهم بزنه..اما نیست..دیگه نیست و میدونم دیگه هیچ وقت شانس شنیدن این حرفا رو از زبون امیر علی رو بدست نمیارم.
دستمو هنوز روی زنگ نذاشته بودم که در باز شد و قد بلند و کشیده طاها جلوم ظاهر شد.
با لبخند مهربونی گفت_سلام بر خوشمزه ترین عسل دنیا.
لبخند دندون نمایی زدم و گفتم_سلام بر پاک ترین اسمون دنیا.
romangram.com | @romangram_com