#غم_نبودنت_پارت_31


می لرزد..

دستمو بین دستاش گرفته بود و با همدیگه از روی یه پل بلند و در حال رفت و امد ماشینا رد میشدیم..چراغای روشن تو این تاریکی شب و هوای خنک پاییزی حس خوبی بهمون میداد.

طاها دستمو محکم گرفته بود مثل پدری که میترسید بچش دستشو ول کنه و اونم در بره.

قدمامون کوتاه بود..مثل اینکه میترسید زود برسه به جاییکه بی من باید ادامه بده.

گرمی دستاش حس خوبی بهم میداد.باد میپیچید بین موهام و صورتمو نوازش میکرد.

ایستاد.تکیه داد به نرده ها و منم کنارش ایستادم.

روشو کرد سمت منو و خیره شد به چشمام..فاصلمون خیلی کم بود..نگاهش مهربون بود.

طاها_میدونستی یه عمره عاشق چشماتم؟

سرم و انداختم پایین.

طاها_رنگ چشمات شیرین تر از عسله برام.تلخ ترین لحظه هامو شیرین کرده..یاد چشمات نفس گیره دختر.

دستشو اورد بالا و یه حلقه از موهامو پیچید بین انگشتش.بعد از چند لحظه ولش کرد .دستش و انداخت دور گردنمو و خودشو به من نزدیک کرد.سرش و گرفت بین موهامو با لحن نوازش گونه ای گفت_عطر تنت کلافم میکنه غزلم.

یه نفس عمیق از بین موهام گرفت و کشید کنار.

تکیه داد به نرده ها و چشماشو بست و سرشو گرفت رو به سیاهی شب.

قلبم رو به طپش بود.بوی سرد عطرش ارامش دهنده بود و قلبم با این حرفاش..

با همون چشمای بسته گفت_از همون بچگی واسم شیرین بودی.یه دختر بچه شیرین زبون و خوشگل و مهربون.خودت و بد جور تو دلم جا کردی.فکر کنم این طبع شاعر گونم همش واسه خاطر دیدن چشماته..غزل میگم واسه غزل خودم..

باید میرفتم تو نقش غزل طاها..

_طاها..میدونستی تو هم پاک ترین و اروم ترین دریای دنیا رو تو چشمات داری؟

چشماشو باز کرد.با لبخند روبروم ایستاد.دستش و گذاشت رو بازومو گفت_هیچ وقت تنهام نذار غزل.بدون تو نمی تونم..قسم میخورم بی تو دووم نمیارم.

یه بغض گنده نشست تو گلوم..مگه من میتونستم ولش کنم؟من که زندگیمو باختم واسه زنده موندنش.

_تا اخرش کنارتم طاها..باور کن.

یه قطره اشک از چشمم چکید.با سر انگشتای کشیدش اشکمو و گرفت و روشو ب*و*سه زد و گفت_گریه نکن..حالم بد میشه..سرم درد میگیره.

با صدای بوق ماشینی به خودمون اومدیم.یه ماشین پر از دختر و پسر از کنارمون رد شدن و واسمون سوت زدن.

میون گریه با خنده گفتم_گریم از شوق بود دیوونه..

خندید یه خنده قشنگ و مهربون.ولی یه رد سرخ رو صورتش خراب کرد همه خوشیه شبمونو..خون دماغ شد..سریع دستش و گرفت زیر بینیش و منم از تو کیفم واسش چند تا دستمال در اوردم و دادم دستش.خون دماغش و پاک کرد و از تو کیفم بطریه اب معدنی کوچیکی و دراوردم.اینا همه به سفارش توکا بود..گرفتم رو دستش و صورتش و شست.

_بهتری؟

طاها_اره..نمیدونم چرا انقد خون دماغ میشم..هی بهت میگم گریه نکن.حالمو خراب میکنی.

اب دهنمو قورت دادمو گفت_چیزه..حتما زکامه..شایدم پولیپ داری؟

خندیدم و گفتم_باید دماغت و عمل کنی؟

romangram.com | @romangram_com