#غم_نبودنت_پارت_30
موقع رفتن طاهااومد پیشم و اروم کنار گوشم گفت_دیگه نبینم چشمات اشکی بشنا..فکر نکن نفهمیدم..شبت بخیر عزیزم.
و دستامو میون دستاش فشرد.
همه رفتن و شب من تنها تو اتاقم بودم..روبروی اینه..حالا من دختری و میدیدم که عشقشو از دست داده و دست سرنوشت پسر عاشقیو وارد زندگیش کرده که فقط چند ماه دیگه تا زنده موندش باقی مونده..و من فقط امیدوارم طاها با این همه عشق و محبتش منو از یاد امیر غافل نکنه.
خواب بودم که با صدای اس ام اس گوشیم بلند شدم..چشمام هنوز تار میدید.یه خمیازه بلند کشیدم و نشستم رو تخت.مهره های کمرم و گردنمو شکوندم..اخیش.خستگیم در رفت.
گوشیم و برداشتم یه پیام از طاها بود.یه لبخند اومد رو لبم.
طاها_بودن انهایی که بودنشان را با عشق می خواهم..زمین را برایم زیباتر میکند..همیشه باش.
لبخندم پر رنگ تر شد.واسش فرستادم_عشق است دیگر..
گاهی برایت بهشتی میسازد برین و گاهی جهنمی می شود که تا عمر دارد می سوزاند دلت را.
گوشیم و انداختم رو تخت و رفتم دستشویی.دست و رومو شستم و اومدم بیرون.جلوی اینه ایستادم.موهامو مرتب کردم و صورتمو خشک کردم.
خیره شدم به تصویر خودم.به غزلی که دیگه غزل طاها بود.وقتی بهم میگفت غزل من میشدم غزل طاها دیگه..
ده روز از نامزدیمون میگذره.دیگه امیر علی و ندیدم.همه تلاشم اینکه اون گوشه قلبمو نگه دارم واسه امیر.هیچ وقت فراموشش نمیکنم.
می خوام تو این مدت فقط طاها رو شاد کنم.اون باید زنده بمونه و زندگی کنه..خدارو چه دیدی شاید با داشتن یه روحیه خوب بتونه از پسه بیماریش بر بیاد.
موهامو جمع کردمبالا سرم و اماده شدم و یه شال مشکی انداختم رو موهای فر شدم.موهای حلقه حلقه ایم صورتمو عروسکی میکنه.
یه اه عمیق کشیدم.امیر علی دوست داشت موهام این شکلی باشه.م*س*تقیم به خودم نگفته بود ولی از زبون اناهیتا خواهرش شنیده بودم .
وقتی دفعه بعد منو با موهای حلقه شده دید یه لبخند بزرگ اومد رو لبش و چشماش برق زدن.
و من احساس ارامش کردم..از شاد بودن امیر از راضی بودنش.
فکر کردن به گذشته عذابم میداد.کیف و گوشیم و برداشتم و از خونه زدم بیرون.
تا رسیدن به کافی شاپ محل قرارمون ده دقیقه راه بود و من تو این مدت سعی کردم برم تو نقش همیشگیمو یه روحیه شاد بسازم واسه روبرو شدن با طاها.
یه تک پوش ابی روشن و شلوار کتون گچی پوشیده بود.وقتی منو دید لبخند زد.روبروش ایستادم.سرش و گرفت بالا و با مهربونی گفت_سلام غزلم.
نشستمو گفتم_سلام اقا طاها.
دستش و گذاشت رو دستمو گفت_میشه بگی الان با من تو بهشتی یا جهنم؟
نگاه ابیش پاک ترین و بی الایش ترین نگاه دنیا بود.
_من با تو..تو بهشتم طاها.
نگاهش غرق شادی شد ..غرق عشق شد و با نگاه ابی و گرمش و با قشنگ ترین لحن ممکن گفت_این بار که امدی..دستانت را روی قلبم بگذار..تا بفهمی این دل
با دیدن تو
نمی تپد
romangram.com | @romangram_com