#غم_نبودنت_پارت_23
منو این درد تنهایی شاید حسرت سزاوارم
نمیگم بی گ*ن*ا*ه بودم ولی هنوز گرفتارم
شکسته ام از غم دوریت تو قلبم تیره و تارم
همینه عشق و احساسم تا ابد دوست دارم
پاهام سست شد و افتادم رو زمین ..سر خوردم کنار دیوار.
گوشی از دستم افتاد و دستام یخ کردن..حس کردم قلبم یخ زده..
امیر و از دست دادم..واسه همیشه..
یه قطره اشک از گوشه چشمم چکید.امیرم..کاشکی میشد بهت بگم..تا اخر دنیا دوستت دارم.
اهنگ اندی حسرت..
توکا_دو شبه خواب به چشمام نمیاد.
_چرا؟
یه نگاه شرمنده بهم انداخت و گفت_هیچ وقت خودمو نمیبخشم..هیچ وقت.
_تو تقصیری نداری.
توکا_نمی دونم چرا اینجوری شد.
سرش و انداخت پایین و با گلویی پر بغض گفت_اخه چرا طاها..چرا تو این سن..
نگام کرد..چشماش اشکی شدن.لباش قرمز شدن.
توکا_چرا داداشم باید جوون مرگ بشه.غزل مگه چند سالشه؟مگه چقد زندگی کرده؟چیزی نفهمید از زندگیش.
چشمامو بستم.
_حالا چی میشه؟
توکا_میمیره.
و یه دفعه زد زیر گریه.زجه میزد..هق هق میکرد.خیلی سخته..واسه من که طاها یه دوست و همسایه بود تحملش انقد سخته واسه توکایی که طاها رو نه داداشش بلکه همه کسش میدونه چیز اسونی نیست.زیر چشماش گود افتاده بود.
_از کجا فهمیدی؟
توکا_مهرداد و که میشناسی.دوست صمیمی و یکی از فامیلای دورمونه.با اینکه چند سالی ازش بزرگتره ولی با هم خیلی صمیمین.دکتراشو تازه گرفته.
یه چند وقتی بود طاها سرگیجه داشت و خون دماغ میشد..توجهی نمیکرد بهش..ولی من نگران شدم..به مهرداد گفتم که بیاد و بزور ببردش دکتر..با اصرار مهرداد رفت و ازمایش داد..
تا اینکه چند روز بعد مهرداد اومد پیشم گفت جواب ازمایشا رو گرفته..دلم ریخت.فهمیدم یه اتفاقی افتاده..گفت سرطان داره.سرطان خون اونم از نوع پیشرفتش.ازمایشاش و برد پیش دکترای دیگه و استاداش ولی متاسفانه بیماریش پیشرفت کرده.
مهرداد گفت به طاهانگیم..خودش و میبازه.من نه در خودم دیدم نه جراتش و داشتم که نه به مامان اینا بگم نه به طاها.
romangram.com | @romangram_com