#غم_نبودنت_پارت_20


افسون_مگه نگفتی میتونی نقش بازی کنی؟با این رنگ پریده با این صورت غم زده میخوای بری پیشش؟نا سلامتی شب خواستگاریته.

با این حرف دلم ریخت..این یعنی دارم با دستای خودم امیر و نابود میکنم..وای خدا دارم خودم خفه میشم..من امشب دلم امیرم و میخواد..

فقط یه جرقه کافی بود تا اشکام نیش بزنه بیرون.

افسون_امیر امشب رفته ویلای لواسون..تنها.

این جمله شد همون جرقه..کاسه چشمم داغ شد..پر شد از هجوم اشکام..

افسون_یادته شب تولدش و که اونجا جشن گرفتیم..پیشنهاد ر*ق*صش..عکساتون..قدم زدنتون تو باغ..تنها تشکری که تو جمع با صدای بلند بخاطر حضورت و هدیه ات کرد از تو بود..هدیتو یادته..چهرشو طراحی کردی قابش کردی و پشتش یه جمله واسش نوشتی..

افسون اومد پشت سرم ایستاد و از تو اینه نگام کرد و گفت_نوشته بودی..بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است..رسیدن به نگاهت که خوده حادثه است..

_بسه..

اشکای افسون ریخت رو گونش..اومد جلو پام زانو زد..دستامو گرفت و گفت_غزل..فکر کن..به امیر به عشقتون به خودت..نابود میشی.هردوتون نابود میشین.غزل میشناسم اخلاقتو..نشون نمیدی ولی میشکنی..تحمل میکنی و دم نمیزنی ولی ذره ذره اب میشی.نکن غزل.

یه دفعه داد زد_خو لعنتی تو این چند روز نصف شدی

اشکامو پاک کردم..حالم دست خودم نبود.

_شب خوبی بود.

افسون با تعجب نگام کرد.

_تولد امیر علی..اون شب تازه فهمیدم چقد دلم گیرشه..چقد می خوامش..

افسون تکیه داد به دیوار روبروم و گفت_امشب داغونه..خودش و داغون میکنه..میدونم.

_اون شب خیلی خوش تیپ شده بود..

یه لبخند کمرنگ اومد رو لبم.افسون با ترس نگام میکرد.

_ نگاهش خیلی گیرا بود..حرفاش تو گوشمه هنوز..

چشمام و بستم..یه دفعه تصویر اخرین دیدارمون اومد تو ذهنم..رنگ پریده امیر..

چشمامو باز کردم..نمیخواستم اون نگاه امیر تو ذهنم بمونه..

افسون_غزل..هنوز وقت هست..

_تو که حالمو میدونی چرا؟

افسون_میگم شاید به خودت بیای.

_من خودمم افسون..خودمم که دلم نمیاد پسر مردم و به کشتن بدم.اگه این کارو نمیکردم باید به خودم شک میکردم.

افسون_میشناسمت..میدونستم بالاخره یه روزی این دل مهربونت کار دستت میده.

و با افسوس سرش و تکون داد..

هیچکس من و دلمو درک نمیکنه..

تو اشپزخونه نشسته بودم و مثل دخترای خجالت زده منتظر بودم که صدام بزنن تا منم با سینی چایی برم ازشون پذیرایی کنم.

romangram.com | @romangram_com