#غم_نبودنت_پارت_184
و تمام.من شدم زن عقدی رسمی و شرعی امیر علی..هیچکسم نمیتونه بگه نه..هربلایی هم سرم بیاره کسی نمیتونه اعتراضی کنه..یه لحظه یه عرق سردی از تیره کمرم گذشت..نترس غزل..امیر خوشبختت میکنه.
چادر از سرم برداشته شد و نقل و شیرینی پاشیده شد.دوست امیر شیرینی تعارف میکرد .همه اومدن و تبریک گفتن و روب*و*سی کردن.کلی انگشتر و گوشواره و سرویس و نیم ست و طلا هدیه گرفتم.
بابا میخواست واسم جهیزیه بگیره که امیر گفت خونه من تکمیله حتی بابا پیشنهاد داد که وسایل و عوض کنیم و من وسایل نو بگیرم که امیر گفت حق نداری یه دونه نخود با خودت بیاری..حتی نذاشت لباس با خودم بیارم.خودش رفته یه سری لباس و وسایل مورد نیازمو خریده.دیروز که دخترا رفتن خونه امیر با اعظم جون که اونجا رو درست کنن میگفتن.
به جاش بابا هم پولش و گذاشت رو ماشینم و یه ماشین مدل بالا واسم خرید .چیزی که دوست داشتم.الانم تو پارکینگ خونه امیر بود و سوئیچش تو دستم ولی با این اخلاقای جدید امیر نمیدونم میتونم ازش استفاده کنم یه نه.
مراسم تموم شد.اینم عروسی دختر ته تغاری حاج عابدینی که جونشم واسش میداد.چقد ساده و بی سرو صدا.
غصه نمیخورم حسرتم نه ولی عجیب امروز دلم گرفته.دست امیر نشست روی دستم.نه سرد بود نه داغ.
مگه نمیگن الان باید دستاش داغ باشن پس کو؟
امیر علی_غزل پاشو..بریم.
بغض داشتم.همین..بریم.
همه احساسش اولین جمله بعد از محرم شدنمون همین بود..بریم.
نگاهم به دست چپم افتاد .به رینگ ساده طلا سفیدی که امیر خودش رفته بود و تنهایی حلقه ها رو خریده بود.خوب بود.بد نبود.همه تعجب کرده بودن از انتخاب و سلیقه امیر .ولی فقط من میدونم که امیر داره جنگ و شروع میکنه.
امیر دستم و گرفت و اومدیم بیرون.عمه و خاله هاش بازم تبریک گفتن و رفتن.
فقط ما بودیم و خانواده امیر..
اعظم جون_خب تشریف بیارید منزل ما شام تدارک دیدم..
فراز_نه اعظم جون..همه سوار ماشیناتون بشید می خوام ببرمتون یه جای توپ..
همه سوار شدن و منم همرا امیر سوار ماشین شاسی بلندش شدم.
دروغ چرا..حالا که زنشم ازش خجالت میکشم.
همه ماشینا پشت سر هم بودن و دنبال فراز.
امیر علی_حلقتو دوست نداری؟
دست کشیدم روش.لبخند زدم و گفتم_دوسش دارم.چون سلیقه تو.
اخم کرد و گفت_من از دروغ..
پریدم بین حرفشو گفتم_چرا فکر میکنی دروغ میگم.حلقه که قرار نیست منو خوشبخت کنه..مهم تویی.
نگاهم کرد.بی هیچ حرفی.پخش و روشن کرد.یه اهنگ اروم و عاشقانه.
-امیر ؟
امیر علی_بله؟
_تو..الان چه احساسی داری؟
یه نیشخند زد و گفت_ من احساسمو شب بهت نشون میدم..
از خجالت سرخ شدم.سریع رومو برگردوندم.خاک تو سرم اصلابه این قسمتش فکر نکرده بودم.واسه اینکه دیگه حرفی نزنه صدای ضبط و زیاد کردم و تا برسیم اونجا حرفی نزدم.هرچند که نگاه های گاه و بی گاهشو حس میکردم.
romangram.com | @romangram_com