#غم_نبودنت_پارت_175
نگاهم دید و گفت_خیلی قشنگه.
_به تو میاد.
اومدم حرفی بزنم که دی جی یه اهنگ شاد گذاشت و دوستای امیر اومدن و بردنش وسط.
افسون اومد کنارمو گفت_خاک تو سرت پاشو برو با نامزدت بر*ق*ص یه خودی نشون بده.بذار این دخترا بفهمن صاحاب داره..اینجور که پیداست از نامزدیتون خبر ندارن..نگاه تروخدا این دخترای ور پریده رو ببین.
دختر خاله های امیر علی بودن که دورش کرده بودن واسش میر*ق*صیدن.
اخم کردم.دخترای عوضی.
با اعتماد به نفس بلند شدم و رفتم روبروش ایستادم.نگاه امیر که به من افتاد دخترا یکم خودشونو جمع کردن.رفتم نزدیک تر و با امیر شروع کردم ر*ق*صیدن.خداییش خیلی حس خوبی بهم داد.
کم کم دخترا ازمون دور شدن و من و امیر با هم داشتیم میر*ق*صیدیم.ر*ق*صش مردونه و شیک بود.با ابهت و مسلط.اهنگش نه خیلی تند بود نه خیلی اروم.یه دفعه سه تا از دوستای امیر اومدن و دورمون کردن و با ما شروع کردن ر*ق*صیدن.خب یه جمع پسرونه بود و درست نبود منم اونجا وسطشون براشون بر*ق*صم.مخصوصا که امیر هم اخم کرده بود و صورتش سرخ شده بود.نمیخواستم عصبی بشه و جلو همه کار دستم بده.اروم اومدم و کشیدم کنار که یه دستی حلق شد دور مچ دستم.یکی از همون پسرا بود که گفت_کجا غزل خانم..بی شما که صفا نداره.
اسم منو از کجا میدونه؟گیج بودم.نفهمیدم چکار میکنه.
دستمو گرفته بود و سمت خودش کشید و درواقع از اون جمع جدا کرد و مثلا یه ر*ق*ص دونفره بود.
برگشتمو امیر و نگاه کردم.اخم کرده بود و هیچ حرکتی نمیکرد.وای خدا.این چقدم دستش قویه..
با اخم گفتم_دستمو ول کن..
پسره_تو که هنوز..
_گفتم ولم کن.
نمیدونم چی تو نگاهم دید که دستمو ول کرد و منم سریع خودم و انداختم تو اشپزخونه.
قلبم تند تند میزد.میدونستم با این کار امیر علی و عصبی کردم.میدونستم به راحتی ازم نمیگذره.خب به من چه؟پسره یهو گیر داد و سیریش شد.حالا چه غلطی بکنم؟
یه لیوان اب برداشتم و داشتم میخوردم که یه دستی لیوان و از لبم جدا کرد و محکم کوبیدش رو میز.
وای خدا..این کی اومد؟پشت سرم بود.برگشتم سمتش که هیچ فاصله ای با هم نداشتیم.نفساش تند و عصبی بودن.
امیر علی_حالا دیگه با دوستای من تیک میزنی؟
_م..من.
امیر_با اون اشغال عوضی میر*ق*صی ؟اسمت و از کجا میدونست؟
_امیر بخدا خودش دستم و یهو گرفت و ول نمیکرد.دیدی که من سریع کشیدم کنار.اصلا نمیدونم اس منو..
یهو یاد گردنبندم افتادم.
_خب اینجا نوشته غزل حتما از این فهمیده.
صورتش و اورد نزدیک صورتم و فکم و گرفت تو مشتش و اومد حرف بزنه که صدای توکا اومد که با ترس گفت_غزل..
امیر یکم سرش و کج کرد.توکا پشت سرش بود و نمیدیدش.از جاش اصلا تکون نخورد.
صداش عصبی بود و اروم.
امیر علی_تکلیفتو امشب معلوم میکنم.
romangram.com | @romangram_com