#غم_نبودنت_پارت_16
مردمک چشمام میلرزید.ترسید از نگاهم..نگاه لرزون و گریونم.
_من و تو قسمت هم نیستیم امیر..متاسفم.
کیفمو برداشتم و بلند شدم که با صدای محکمش گفت_بشین.
صداش انقد محکم و با جذبه بود که منو مجبور به نشستن بکنه.نگاهش نمیکردم..میترسیدم.امیر دیر به دیر عصبانی میشه ولی وقتی میشه قاطی میکنه.
امیر علی_معنی این حرف یعنی چی؟
جوابی واسش نداشتم.چی میگفتم_میگفتم دوستت دارم اما بخاطر داداش دوستم که داره میمیره مجبورم زنش بشم؟
امیر علی_سوالم جواب نداشت؟
با بند کیفم بازی میکردم.
_من..واضح گفتم.
امیر علی_تو از کجا میدونی من و تو قسمت همدیگه نیستیم؟
نگاهش کردم.به صورت جذابش که واقعا دختر کش بود.حرکاتش نوع نگاهش لبخندش حتی اخماش میتونست دل هر دختری و بلرزونه.شایدم از نظر من عاشق انقد جذاب بود.
_چون به نظرم این درست تره.
صدای نفسای تند و عصبیش و میشنیدم و همین ترس به دلم مینداخت.
سرش و اورد نزدیکتر و با صدای اروم ولی با لحنی کاملا عصبی گفت_غزل..به من نگاه کن و بگو منو نمیخوای.بگو میخوای از زندگیت برم.من بچه نیستم نفهمم.نگاهت بهم میگه حرف دلت یه چیز دیگه است.
چیزی واسه گفتن نداشتم.چی میگفتم؟
امیر علی_حرفی شنیدی؟کسی چیزی گفته؟کاری کردم خودم خبر ندارم؟
بغض گلوم و گرفته بودسرم و با شدت به چپ و راست تکون دادم.
امیر علی_پس چته خانومم.چرا داری گریه میکنی؟
من باز گریه کردم؟ظرفیتم تکمیل شده بود.تحمل نداشتم.تحمل این همه خوبی و محبت و..خدا من دلم امیر میخواد.امیر خودمو..
امیر علی_غزل..میشه حرف بزنی؟بذار صدات و بشنوم.واسه چی اینجوری میکنی؟چرا من و تو نباید قسمت هم باشیم؟هم من هم تو میدونیم که به هم علاقه داریم.تو..با این کارات..
دیگه نمی تونستم.با شدت از رو صندلیم بلند شدم..حس کردم چند نفری دارن نگاهم میکنن.گوله گوله از چشمام اشک میریخت و امیر و نگاه میکردم..اونم با تعجب زل زده بود به من.مجبورم خدا..
_هر نگاه مهربونی و هر لبخندی و به علاقه تعبیر نکن.من فقط به تو به چشم پسر عموی افسون نگاه میکنم..واسم قابل احترامی.همین
و با سرعت از اون رستوران رمانتیک زدم بیرون.
هوای خنک که به صورتم خورد تازه فهمیدم چقد داغم.چقد عطش دارم.
فکر میکردم برم فرار کنم از اینجا.ولی به کجا میرسیدم به طاها؟به کسی که قرار بود 6 ماه بشم عشقش.بعدش چی؟طاها میمیره و من بازم تنهام..امیر نیست.یعنی هیچکس نیست.
امیر علی_دلت جایی گیره؟
romangram.com | @romangram_com