#غم_نبودنت_پارت_15
خیره شد به چشمام..واسه چند لحظه کش دار..
دستام یخ کرده بودن..موسیقی ارومی پخش میشد و بوی گلا و عطر امیر داشت خوابم میکرد..و من بازم عاشق بودم..
امیر علی_من میخوامت غزل..
حس کردم از یه بلندی در حال سقوطم..سقوطی که تهش جز شکست من یا امیر علی چیزی نداشت.
همیشه تشنه شنیدن همین سه کلمه از زبون امیر بودم و الان در حال سوختن..که ای کاش نمیشنیدم..نمیگفت تا منم نمیسوختم که چرا دارم از دستش میدم..
فکر کنم گونه هام گل انداختن که دستای گرم و بزرگ مردونه اش و گذاشت رو دستای سرد و ظریف دخترونه ام.
امیر علی_خودت اینو بهتر از هر کسی میدونی که چقد دوستت دارم..تو تنها دختری هستی که دلم میخواد هر لحظه و هر ثانیه کنارم باشی..وقتی نیستی غزل..دلم میگیره
هیچی از حرفاش نمیفهمیدم..فقط یه سری تصویرای گنگ میومد تو ذهنم..بودن امیر علی..حمایتش..نگاهش.طاها یه تصویر از اینده از نبودش.تو گوشم صدا بود و من داغ بودم.هیچی نمیفهمیدم.فکر کنم فهمید داغونم ..داغون بودم..بودم که دستای یخ زدم یهو داغ شدن.
امیر علی_غزل ..خوبی؟
نگاهش کردم.خدا تو بگو چکار کنم؟بهش بله بدم.بگم پایتم.هستم باهات..منم می خوامت.چی میشه؟طاها میمیره..خب به جهنم..به درک.به من چه؟چرا من مسئول زندگی بقیه شدم.
چشمای اب و دریایی طاها اومد جلو چشمام..لبخند مهربونش وقتی واسم شعر میخوند.
من از کی انقد بی رحم شدم سنگدل شدم.میتونم کنار امیر باشم و یه عمر عذاب مرگ طاها رو شونم باشه..
امیر علی_فکر کنم شب خوبی و واسه حرف زدن انتخاب نکردم..
با تعجب نگاهم کرد.
امیر علی_داری گریه میکنی.؟
خدا..ابروم رفت..اصلا نفهمیدم.با کف دستم اشکای زیر چشممو پاک کردم.
امیر علی_اینا نمیتونن اشک شوق باشن..درسته؟
اب دهنمو قورت دادم.من..چی می خوام؟
کاشکی میشد مثل بچگیامون چشمامونو ببندیم و سر دوتا انگشتمون و بهم برسونیمو ببینیم میشه یا نمیشه.
امیر علی_چرا حرف نمیزنی غزلم.ازم دلخوری؟
نگو غزلم.مهربون نشو..داد بزن.فحش بده.بلند شو بزن تو صورتم.دلمو بی طاقت نکن.
زبونم باز شد بگم هستم امیر..منم میخوامت میخوام که همیشه کنارت باشم.
ولی صدای اس ام اس گوشیم مانع حرف زدنم شد..فکر کردم افسونه که باز داره مزه میریزه ولی نبود.توکا بود.
توکا_غزل..نمیدونم گفتن این حرفا میتونه کاری بکنه یا نه.من سعی کردم با طاها حرف بزنم.گفتم که تو یه خواستگار سمج داری..ولی..حالش بد شد..الان بستریه بیمارستان.دکترا میگن به احتمال زیاد 6 ماه هم دووم نمیاره..غزل دارم بدبخت میشم..خودم تنها و یه تنه..هیچکس نمیدونه..دارم کم میارم..
حدس اینکه این حرفا رو با گریه و زاری تایپ کرده سخت نبود.و من میتونم چشم ببندم به روی این همه خواهش و التماس؟روی وجدانم ..روی نگاه محتاج طاها؟چطور با خودم کنار بیام؟
سرمو گرفتم بالا.نمیدونم چه قدرتی پیدا کردم ولی زل زدم به قهوه ای چشماش.سخت بود..باید دختر باشی جای من باشی تا بفهمی چی میگم.اینکه عشقت فقط دو قدم باهات فاصله داره اینکه ازت خواستگاری میکنه و تو با تموم وجودت اونو می خوای ولی نمیتونی کنارش باشی..بخاطر دلت وجدانت بهترین دوستت.باید ازش بگذری..که زنده کنی جون یه عزیز و..
romangram.com | @romangram_com