#غم_نبودنت_پارت_156
اروم گفت_اون سه تا دختر میتونن توجهت و جلب کنن ولی من نمیتونم.
سرش و انداخت پایین.حسود کوچولوی من.یه لحظه دلم برای این ناز و اداش ضعف رفت.ولی خب فقط یه لحظه.همیشه همینطور بود.وقتی دلم براش هلاک میشد و میخواستش یهو یاد اون روزا و نبودنش میومد تو ذهنم و اوقاتم و تلخ میکرد.
گیجگاهم درد میکرد.این موقع ها سر درد امونمو میبره.
_مطمئنی راضی به این ازدواج هستی؟
سرش و اورد بالا.
غزل_راضیم.
_زندگی با من خیلی سخته.پشیمون نمیشی؟
غزل_شرایطت و بگو.
بلند شدم و کنار پنجره های بلند توی سالن ایستادم.از انعکاس تصویرم توی اینه تازه فهمیدم چی تنمه.
خجالت که تو کار من نبود ولی فکر کنم غزل معذب باشه.ولش کن مهم نیست.
_تو زندگی با من شاید مجبور بشی از خیلی چیزا بگذری.خودت میدونی من بهت هیچ اعتمادی ندارم.شاید مجبور بشی با خیلی ها که من خوشم نمیاد ازشون قطع رابطه کنی یا حتی از کارت بزنی.
برگشتم سمتش و گفتم_میتونی؟
با تعجب نگاهم میکرد.یه لحظه ترسیدم.نکنه پشیمون بشه.خب بشه؟به تو چه؟
_من مهمترم یا کارت؟
غزل_خب..خب معلومه تو ولی امیر اینا چه ربطی به ازدواجمون داره؟
امیر_چون من بهت اعتماد ندارم.نمیدونم میری برای کار یا..
غزل_امیر.چی میگی؟
_گفتم شاید..نمیخوای بقیه اشو بشنوی؟
غزل معلوم بود خورده تو ذوقش ولی گفت_میشنوم.
_تو کارای من دخالت نمیکنی ولی حق نداری خودت و زندگیت و از من جدا کنی.حریم خصوصی و زندگی خودمه و اختیارم دست خودمه نداریم.اولا که اگه با هم کنار اومدیم اول عقد میکنیم.شاید من نخوام جشن ازدواجی بگیرم.شاید بخوام روز بعد از عقدمون بچه دار بشیم شاید اصلا بچه نخوام.واسم مثل دخترای دیگه ناز نمیکنی و ادا در نمیاری..بعد ازدواجمون میشی زنی که من میخوام..بدم میاد زنم فقط وقتی میره بیرون ارایش کنه..با دوستای من بگو بخند راه بندازه..فلانی داداشمه همکارمه دوست اجتماعی و خانوادگی هم نداریم..همه وظایف یه زن و که واسه شوهرش انجام میده رو باید انجام بدی.خوشم نمیاد حرف رو حرفم زده بشه.بازم راضی هستی؟
غزل گیج مونده بود از شرایطی که واسش گفتم.حق داشت خودمم گیج بودم.یعنی قبول میکنه؟گند زدی پسر..الان میره و پشت سرشم نگاه نمیکنه.
_نگفتی.هستی؟
کاشکی ترس تو نگاهم و نخونه.کاشکی قبول کنه.
غزل_من نمیفهمم منظورت از این شرایط چیه.من تمام تلاشمو میکنم که زن خوبی برات باشم همون که تو دوست داری همون چیزی که تو ذات خودمه.ولی..نمیفهمم واقعا.
_خب.اینا شرایط منه اگه موافقی شرایط تو رو هم میشنوم.
نگاهش پر از تردید بود و این عصبیم میکرد.بلند شد ایستاد.نه خدا.نره.نمیخوام که بره.
روبروم ایستاد و گفت_
غزل_شرط من اینکه..دوستم داشته باشی.همین
romangram.com | @romangram_com