#غم_نبودنت_پارت_155


یه لیوان قهوه درست کردم و اومدم تو سالن.قهومو خوردم و دراز کشیدم رو کاناپه..

یاد پیشنهاد غزل افتادم..کدوم دختری پیدا میشه دست از غرورش برداره و از پسر مورد علاقش خواستگاری کنه..به نظر من که شجاعت میخواد..اره باید خیلی شجاع باشه و عاشق که واسه داشتن عشقش دست از خیلی چیزا بشوره.

شایدم داره باز فیلم بازی میکنه؟نکنه دوباره سربزنگاه بزنه زیرش؟کلافه بلند شدم و تلویزیون و روشن کردم..کانالا رو بالا و پایین میکردم..ترانه موزیک دخترای خوش هیکل نیمه برهنه در حال ر*ق*ص..

سرم درد میکرد..خودمم دیشب نفهمیدم چی شد که واسش شرط گذاشتم..اصلا کدوم شرط؟من حتی نمیدونم چی میخوام از زندگیم.اخه مگه میشه وقتی من بهش اعتماد ندارم و کاراش و باور نمیکنم بتونم باهاش زندگی کنم..این علاقه به چه دردی میخوره وقتی این وسط اعتمادی نیست..اره هنوز دوستش دارم هنوزم دیوونه خنده هاشم ولی که چی؟وقتی که یه چیزی مثل خوره جونم و میخوره که الان که نیست با کیه و چکار میکنه؟الان که رفت بیرون بر میگرده یا نه .بایکی دیگه میریزه رو هم؟وقتی اعتماد نباشه این حرفا هم میاد وسط..

زنگ در خونه رو زدن.سرمو تکون دادم و سعی کردم از این فکرای مسخره بیام بیرون..

بی حوصله رفتم سمت در و بی اونکه نگاه کنم کی پشت دره بازش کردم.

باورم نمیشه..اخمامو کشیدم تو هم.اینجا چکار میکنه؟با لبخند اومد داخل و گفت_سلام..

وارد سالن شد و منم درو بستم.

_اینجا چکار میکنی؟

برگشت سمتم.لبخند زد و گفت_اومدم شرایطت بشنوم..و البته شرط خودمو بگم..





نا خوداگاه یه لنگه ابروم پرید بابا..

_فکر کنم کسی که تقاضای ازدواج میکنه نمی تونه شرطی داشته باشه.

غزل_اشتباه میکنی.واسه ازدواجی که دوطرفست..هردو نفر حق شرط گذاشتن دارن.

سرم و به معنی تایید حرفاش تکون دادم.

_بشین.

روحیش خوب بود.همش لبخند میزد.با دیدن لبخنداش هم خوشحال میشدم و هم حرصی.

_چیزی میخوری؟

با لبخند نگاهی به اشپزخونه انداخت و با قیافه متعجبی گفت_با خودت دعوات شده؟

فقط نگاهش کردم که خندید و گفت_غذات و شور کردی یا بی نمک؟

خندمو خوردمو گفتم_فکر کنم واسه کار دیگه ای اومده بودی؟

چند لحظه نگاهم کرد و گفت_میتونم مانتومو دربیارم..تنگه اذیتم میکنه.

با سر نشونش دادم مانتوشو کجا اویزون کنه.

دکمه های مانتو ابیشو باز کرد.یه جین ابی روشن پاش بود و بلوز سورمه ای با استینای حریر.موهاشو باز کرد و از دوباره بست.چقد موهاش بلند شده.اون موقع ها موهاشو فر میکرد.من خیلی دوست داشتم.نمیدونم از کجا فهمیده بود که من خوشم میاد از موهای حالت دار.به صورتش میومد.عروسکی میشد.الانم بهش میاد موهای قهوه ای تیره.صاف و بلند.

چشم ازش برداشتم و خودم و مشغول دیدن ر*ق*ص سه تا دختر عرب توی تی وی کردم.

غزل اومد و روبروم نشست.بهش توجهی نکردم که کنترل و برداشت و خاموشش کرد.

با اخمای غلیظم نگاهش کردم .

romangram.com | @romangram_com