#غم_نبودنت_پارت_128
جلوی در خونه اش که نگه داشتم فراز گفت_ببین غزل.اروم باش.هول نکن و خونسردیتو حفظ کن.سعی کن همه چی و براش توضیح بدی.اگه داد زد بد قلقی کرد حتی توهین کرد ناراحت نشو.حق بده.سعی کن نادیده بگیری..اون الان میخواد خودش و خالی کنه..سبک کنه پس بهش واسه رفتار خوبی داشتن وقت بده..باشه؟
سرم و اروم تکون دادم.کیف و دسته گل و برداشتم و از ماشین زدم بیرون.
جلوی در اپارتمانش ایستادم.نمای خونه همش سنگای سفید گرانیتی بود.دوتا مجسمه شیر هم ب*غ*ل در کوچیکه ساختمان بود.
دستم میلرزید ولی به زور زنگ واحدشو فشار دادم و پشت به صفحه اف اف ایستادم.
و چند لحظه بعد صدای مردونه و اشناش به گوشم خورد.
امیر علی_کیه؟
قلبم تند تند میکوبید ولی جرات برگشتن نداشتم.
_کیه؟خانم..
اروم برگشتم و روبروی دوربین ایفون تصویری ایستادم و صدایی اروم گفتم_منم..غزل.
حرف نمیزد..صداش نمیومد حتی در هم باز نکرد.
حس میکردم از تندی طپش قلبم الانه که از سینم بزنه بیرون.
_میشه..دروباز کنی؟
و ثانیه ای بعد در با صدای تیکی باز شد.
قبل از رفتن به داخل یه نگاه به فراز انداختم که با لبخند اطمینان بخشی نگاهم میکرد.دلم قرص شد و رفتم تو.
سوار اسانسور شدم و دکمه طبقه 9 رو زدم.
از تو کیفم عطرم و دراوردم و دوباره به خودم زدم.صورتم با اینکه رنگ پریده بود ولی سرو شکلم عالی بود.جوری نبود که اعتماد به نفسمو بیاره پایین.
دستمو دور گلا محکم پیچیدم.حس میکنم فشارم پاییه.باز خوبه به اصرار فراز یه ابمیوه خوردم وگرنه الان حتما غش میکردم.
اسانسور که ایستاد قلب منم باهاش ایستاد.
در باز شد و من با قدم های لرزونی پامو گذاشتم بیرون.
اپارتمان تک واحدی بود و فقط یه در داشت که اونم تا نیمه رو هم بود.
یعنی چی؟یعنی خودم برم تو..
تا جلوی در رفتم و بازش کردم.از اینجا کل سالن پیدا بود.یه سالن خیلی بزرگ و شیک.سمت چپم یه راهرو میخورد و سمت راستم هم م*س*تقیم که میرفتی یه راهرو دیگه میخورد.اومدم تو سالن..همه خونه و وسایلش سفید بودن.سرامیکا دیوارا مبلمان میز نهار خوری تابلوها گلدونا همه سفید بودن و سبک چیدمانش مدل اروپایی بود.اشپزخونه هم روبروی سالن بود که همه وسایلش سیلور و اینه ای بودن.میون اون همه سفیدی سالن یه ال ای دی بزرگ مشکی هم به دیوار نصب بود که خودش و خوب نشون میداد.شیشه ها هم بلند بودن و سالن پرده نداشت .رفتم جلوتر ..ویو قشنگی داشت.نگاهم به پایین افتاد.فراز تو ماشین نشسته بود و با گوشیش حرف میزد.سمت چپ هم یه راهرو بود بعد از اشپزخونه که نمیدونم به کجا میرسید.
صدای قدم هایی شنیدم و عطر حضورش و احساس کردم..
برگشتم عقب..روبروم ایستاده بود.دستاش تو جیب شلوار جینش بود و یه تک پوش تنگ که عضله هاو سینه اش و خیلی سخاوتمندانه در معرض دید من گذاشته بود و داشت دلبری میکرد.موهای قهوه ایش بلند شده بود و به صورتش میومد.
یه لحظه به این فکر کردم که تیپش مثل تیپ امروز فراز..و بازم به این فکر کردم که کدومشون خوشتیپ ترن؟
زل زده بود به منو حرف نمیزد.
romangram.com | @romangram_com