#غم_نبودنت_پارت_116


_من هیچی از شما نمیخوام..فرمایشتون؟

کسری_میخوام ببینمت.

چشمام و بستم و سعی کردم عصبانیتمو سر اون بیچاره خالی نکنم.

_کسری دیگه نمیخوام راجب این موضوع چیزی بشنوم..خواهش میکنم.خداحافظ.

سرم درد گرفته بود..

یرگشتم برم که سینه به سینه شدم با یه مرد کت شلوار پوش که عجیب بوی عطرش رو تنم نشسته بود.داشتم میفتادم با اون کفشای پاشنه بلند که از ترس دستامو رو سینه عضلانیش قلاب کردم.





سرم و بالا گرفتم و صورتمو توی یه وجبیه صورت امیر علی دیدم.

چشماش همون برق سابق و داشت و روی لبهاش یه لبخند محو و کمرنگ بود و نشون میداد اصلا حواسش اینجا نیست.

تنم داغ بود و دوست داشتم اون لحظه زمان واسه همیشه ثابت بمونه چون من توی امن ترین و گرم ترین جای دنیا بودم.اون لحظه دیگه چرت و پرتای مانا هم واسم مهم نبود.

به خودم که اومدم اروم سرم و انداختم پایین و امیر علی دستش و از روی کمرم برداشت.

دستاش روی لباس حریرم تکون ارومی خورد.یه قدم رفت عقب که سریع دستش و گرفتم.

اخم کرد.یه اخم وحشتناک ولی باعث نشد دستشو ول کنم.

_چرا نمیذاری حرف بزنم..

_هیچ وقت..

صداش انقد بلند بود که باعث شد از ترس چشمامو ببندم..

امیر علی_هیچ وقت نمیخوام حماقتمو یادم بیاری..

بغض داشتم ولی الان بهترین موقع بود.

_چرا میخوای ساده بگذری..چرا از همه چی می خوای رد شی..ببین منو..غزلم.هیچ تغییری نکردم.امیر من..

یه پوزخند زد و گفت_ولی من امیر سابق نیستم..

سرش و اورد کنار گوشم و اروم گفت_خردم کردی غزل..شکوندی اون غرور لامصبمو..نمیدونی چه عذابی کشیدم.

نفهمیدم چی شد که دستای یخ کردم که انگار مال بدن داغم نبود و قاب صورت امیر کردم و با مظلومانه ترین لحن ممکن گفتم_جبران میکنم امیر..میدونم بد کردم ولی تو از هیچی خبر نداری..امیر یه بار به حرفام گوش بده.

صورتش داغ بود و من حسشون میکردم.

امیر علی_جا واسه جبران نذاشتی..فکر میکنم کسری خان و بهتر بتونی خوشبخت کنی.

و صورتش و از بین دستام کشید بیرون.

نه.نمیذارم.دامن لباسمو گرفتم بالا و با کفشای پاشنه بلندم دوییدم و جلو راهش ایستادم .

تعجب کرد ولی همچنان پوزخند رو لبش بود.

romangram.com | @romangram_com