#قلب_های_شیشه_ای_پارت_93

نگاهی به گوشی که داره زنگ میخوره میندازم… مهندس زنگ زده… جواب میدم و میگم: بله مهندس.

- شب خوش. خوبید شما؟

- ممنون.

- صداتون به نظر خوب نمیاد.

- نه همه چیز خوبه.

با کمی مکث میگم: پایاز خان برای خرید محصول امسال و سال اینده اومد اینجا.

- خیلی خوبه. پس حدسم درست بود.

- میشه بهم بگید حدستون چی بود؟

- من دو روز دیگه میام و با هم مفصل حرف میزنیم . فقط میتونید بگید قبوله . فقط باید تا اومدن من صبر کنن. اسمی از من نبرید فقط بگید سه روز دیگه قرارداد می بندیم.

- باشه کاری که گفتید رو می کنم. امیدوارم مشکل حل بشه.

مهندس یکدفعه ساکت میشه و بعد آهی میکشه و میگه: مشکل حل میشه ولی من زمانی راضی میشم که شما رو خوشحال ببینم .

- پس توی انتقام کمکم کن.

نمی دونم چرا از مهندس اینو خواستم… از خودم تعجب می کنم…

مهندس محکم میگه: با اینکه ماجرا رو نمی دونم ولی کمکتون میکنم تا خوشحال ببینمتون.


romangram.com | @romangram_com