#قلب_های_شیشه_ای_پارت_9

لبخندش حس خوب سرزندگی بهم میده … سلامش رو پاسخ میدم که میگه:خوبی خانم دکتر؟ خیلی خوش اومدید . وقتی اقا دامون گفت دکتر جدید خانمه خیلی خوش حال شدم. راستش رو بخواین داشتم از خوشی غش می کردم.

از یک نفس حرف زدنش خندم می گیره. بعد از اون عصبی شدن و روز سختی که داشتم این دختر می تونست حالمو بهتر بکنه.

- بیا تو ، پس زن اقا دامونی؟

زن: با اجازتون.

- چرا با اجازه من. خدا سوگلی دامون رو براش نگه داره.

ریز می خنده و میگه : این طور نگید خانم دکتر خجالت می کشم.

دستش رو می کشم و با خودم میارم تو و میگم: انقدر خانم دکتر خانم دکتر نکن. من سپیده ام.

- چشم، اسم منم سیداست.

نگاهی به شکمش میندازم کمی جلو اومده … حتما حامله است… لبخندی میزنم و به شکمش اشاره می کنم و میگم: حامله ای؟ چند ماهته؟

با خجالت سرش رو پایین می اندازه و دستی رو شکمش میکشه و میگه: پنج ماهمه.

رگ شیطنتم گل می کنه دوست دارم اذیتش کنم میگم : واسه همین میخواستی دکتر ، خانم باشه. نه؟

فورا میگه: به خاطر این بود ولی خودمم دوست داشتم.

از هول شدنش می خندم و میگم شوخی کردم… وارد خونه می شیم…

سیدا: قبل از شما یه آقای دکتر این جا بود گاهی معذب میشدم بیام پیشش ، نه اینکه بنده خدا ادم بدی باشه ولی من راحت نبودم.


romangram.com | @romangram_com