#قلب_های_شیشه_ای_پارت_87

تلفنش رو قطع میکنه و من میگم: سلام .

- سلام خانم . چرا زیر بارون ایستادین؟

- یکم پیاده روی کردم شما رو که دیدم دارید میاید . گفتم بمونم حرف بزنیم.

- از جلسه راضی بودین؟

- اره ممنون . امیدوارم بتونم جواب اعتمادتون رو بدم.

- حتما همین طور بوده که ازتون حمایت کردم.

- شما لطف دارین.

- چیزایی که قرار بود رو گفتین؟

- اره. همراه سیدا پیش خانم پایاز خان نشستیم. منم حرفام رو زدم و مطمئنم که شنیده.

- خوبه پس حتما به پایاز خان میگه و اگه حدسم درست باشه پایاز خان میاد دیدنتون.

همراه هم قدم میزنیم به سمت درمونگاه… بارون کمی شدید تر شده … به درمونگاه که میرسم درو باز میکنم و همراه هم وارد میشیم… مهندس میگه: من امشب میرم تهران. دو سه روزی احتمالا نیستم ولی با من در تماس باشین. اگه خبری شد بهم زنگ بزنین.

- باشه حتما.

مهندس لباسش و موهاش خیس شده … میخواد بره که میگم: چند لحظه صبر کنین.

میرم توی خونه و حوله سفید تمیزی براش میارم و میگم: موهاتون رو خشک کنید ممکنه سرما بخورین.


romangram.com | @romangram_com