#قلب_های_شیشه_ای_پارت_5
بازم نگاه راننده از توی آیینه و بازم جواب کوتاه بله من
آقا: ما همه منتظر یه دکتر مرد بودیم آخه کم پیش میاد دکتر خانم برای این اطراف بفرستن
-چرا؟
سوالم بی جواب می مونه و من متنفر از بی جواب موندن سوالم بهش خیره میشم و دوباره میگم : نگفتید چرا؟
مرد با لبخند و صمیمیتی خاص می گه: کم کم متوجه میشید خانم دکتر.
بازم یه چیز مبهم دیگه… همه چیز این روستا مبهمه … حتی راننده این ماشین با اون نگاه های متعجب و خاص با عینک مارک هم مبهمه
توی افکار خودم غرقم … دلشوره دارم و پیچ های متوالی دلشوره ام رو تشدید می کنه… دارم بالا میارم… با اشاره دست و کلمات شکسته درخواست می کنم نگه داره … کنار جاده می ایسته…محتویات معده ام رو بالا میارم … کاش می تونستم همه گذشته رو بالا بیارم… حالم بهتر میشه … به شیشه آبی که به طرفم گرفته میشه نگاه می کنم … از مرد میگیرم و دست و صورتم رو میشورم و سوار میشم.
راننده: بهتر شدید خانم؟
- ممنون خوبم.
تا مقصد چشمام رو می بندم تا با تصور خواب بودنم از زیر سوالهای مرد فرار کنم… ظاهرا به حرفای معمولی مرد و راننده گوش میدم و در واقع دارم به لهجه عجیب مرد فکر میکنم… راننده لهجه نداره میتونم اینجایی نبودنش رو از لهجه و عینک مارکش تشخیص بدم… چقدر هم من ادم شناسم؟؟؟ … یه چرت کوتاه میزنم… با توقف ماشین چشمام رو باز می کنم…
ماشین جلوی یه ساختمون ایستاده که تابلویی بالای اون نصب شده و نوشته درمانگاه روستای سبز دره…
مرد و راننده پیاده میشن … به دنبال اونا من هم پیاده میشم…
مرد وسایلم رو از عقب کاپرا خارج میکنه و میگه: اینم از روستای سبز دره و درمانگاه شما. یه سوییت هم توی حیاط درمانگاه هست. فقط باید صبر کنید سید عبدالله بیاد و کلید ها رو بیاره.
به اطراف نگاه می کنم… درمونگاه روی تپه ای قرار داره و با فاصله از اون خونه هایی دیده میشه… اواخر شهریوره و هوا خیلی لذت بخشه … محو اطرافم که مرد میگه: خونه ما نزدیک این جاست اگه قدم رو چشمامون بزارید خوشحال میشیم. خانمم بفهمه دکتر جدید خانمه حتما میاد بهتون سر میزنه…
romangram.com | @romangram_com