#قلب_های_شیشه_ای_پارت_49

نمی خواستم با گفتن اتفاقای این چندوقته ناراحتش کنم گفتم: اره خوبه، روستای باصفایی ، با مردم خوب. تو چه خبر چیکار کردی؟ عکسی که فرستادی رو گرفتم.

- عکس رو دیدی؟ نمی خواستم ناراحتت کنم ولی باید میدیدی و میفهمیدی اونا دارن زندگی خودشونو میکنن . فقط این تویی که هنوز درگیر گذشته ای و زندگیت رو تلخ کردی.

سکوت کردم … مجید چه میدونست غرور شکسته یعنی چی؟ … چطور میتونست درک کنه که قلب من شکسته غرورم شکسته ؟

- الو … الو سپیده… ناراحت شدی؟

- نه مجید ناراحت نشدم . بهتره این بحث تکراری و بی فایده رو کنار بذاریم. تونستی بفهمی داره چیکار میکنه ؟

- یه چیزایی دستگیرم شده تا دو سه روز آینده واست همه رو میفرستم ولی از من میشنوی بی خیال شو.

با عصبانیت داد زدم: ببین مجید ما قبلا حرفامون رو زدیم . اگه نمی خوای کمکم کنی خودم یکی دیگه رو پیدا میکنم.

- چرا ناراحت میشی؟! من گفتم هستم تا اخرم هستم.

دکمه قطع تماس رو که فشار میدم … مجید گفت تا دو سه روز دیگه اطلاعاتی که میخوام رو بهم میده … قدم اولم برای نابودی اوش پس گرفتن ثروت پدرمه … ثروتی که ارث من بود و با کلک از چنگم در آوردن… میرم بیرون تا یه هوایی تازه کنم …از هال رد میشم و وارد حیاط میشم… مریم خانم و بتول روی ایوون خونه نشستن و بتول خانم داره برنج پاک میکنه و یه چیزایی تعریف میکنه… میرم طرفشون … از صدای پام مریم خانم نگاهم میکنه و بتول که پشتش به منه کامل برمیگرده و میگه: خوب کردی اومدی بیرون نمی دونم این لف تاپِ لف تاو ، چی داره که شما جوونا همش سرتون رو کردین توش.

از لف تاو گفتنش خندم میگره … مریم جون هم میخنده میرم کنار مریم خانم میشینم و میگم: لپ تاپ ، خوب از تنهایی که بهتره؟

- همون لپ تاپ ، مهندسم همیشه میگه لپ تاپ ولی من یادم میره.

دست مریم خانم رو میگیرم و میگم: بزرگترا هم عادت دارن به ما جوونا گیر بدن نه مریم جون؟خوب حوصلمون سر میره .

مریم جون با تکون دادن سرش حرفم رو تایید کرد… بتول بلند شد و گفت: من میرم توی آشپزخونه ناهار درست کنم مهندس بیچاره میاد گرسنه نمونه.

با رفتن بتول پشت ویلچر مریم جون رو گرفتم و از قسمتی که مخصوص ویلچر سیمان شده بود رفتیم پایین … مرغ و خروسای خوشگلی گوشه حیاط بودن… با شوق و ذوق گفتم : وای مریم جون اینا چقدر خوشگلن … رفتم کنار مرغ و خروسا … یه جوجه خوشگل حنایی دیدم … از همونا که تپلن به سختی راه میرن … شده بودم سپیده گذشته همون دختر شاد و سرزنده ای که هر چیز کوچیکی خوشحالش میکرد…


romangram.com | @romangram_com