#قلب_های_شیشه_ای_پارت_48
زیبا با انگشت اشاره کرد بیاو گفت: اره با تو بودم. بیا این جا
مجید که برگهای توی حیاط رو جارو میکرد… جارو رو انداخت و به طرف ما اومد … با فاصله ایستاد و بدون اینکه به زیبا نگاه کنه گفت: بفرمایید خانم .
زیبا به استخر اشاره کرد و گفت: بپره تو آّب .
مجید با بهت نگاهی به زیبا انداخت و گفت: بپرم توی آب ؟ چرا؟
زیبا: وقتی میگم بپر باید بپری. گردنبندم افتاده توی آب . برو بیارش.
مجید نزدیک استخر شد و به کف استخر نگاه کرد … زنجیر کف آب برق میزد … برگشت و مشکوک به ما نگاه کرد … شاید متوجه شده بود که زیبا زنجیر رو عمدا توی اب انداخته چون زنجیر خیلی از لبه استخر فاصله داشت و نمیشد گفت که دستش افتاده یا از گردنش باز شده…
زیبا بدون اینکه کم بیاره گفت: بپر توی آب دیگه.
خندید و گفت: آهان نکنه شنا بلد نیستی؟
مجید در جواب حرف های زیبا پوزخندی زد و رفت … اینبار من و مینا بودیم که میخندیدیم … زیبا بدطور ضایع شده بود … زیبا که خنده ما رو دید با حرص داد زد: آهای کجا میری گفتم گردنبندم رو از توی استخر در بیار.
مجید بی توجه به زیبا رفت و زیبا با حرص صندلی رو جابه جا کرد و روش نشست… من و مینا جرات حرف زدن نداشتیم چون میدونستیم زیبا وقتی عصبانی میشه ، غیر قابل کنترله. … چند دقیقه ای گذشت و از دور مجید رو دیدیم که با یه بیل داره به طرف استخر میاد… بازم مارو ندید گرفت… با بیل گردنبند رو از استخر در آورد … نگاهی به گردنبند که یه زد انگلیسی بود کرد … پوزخندی زد و گردنبند رو روی میز جلوی زیبا گذاشت و رفت… از اون روز به بعد بود که زندگی هر سه نفر ما تغییر کرد … مجید بعد از اون روز بارها برای کار به خونه ما و عمو اومد … شخصیت مجید و رفتارهای عجیبش تا مدتها سوژه جمع دخترونه ما بود…
با الو الو گفتن های مجید از فکر گذشته میام بیرون.
مجید: سپیده نیستی؟ الو … الو…
- سلام مجید خوبی؟
- سلام چرا جواب نمیدی دختر؟ گفتم شاید اتفاقی افتاده؟ همه چیز خوب پیش میره؟ جات خوبه؟
romangram.com | @romangram_com