#قلب_های_شیشه_ای_پارت_44

تشکر میکنم و وارد اتاق میشم و مهندس برای آوردن چمدون میره.

یه اتاق ساده با یه پرده حریر قشنگ … فقط یه کمد دیواری توی اتاق هست … کوله پشتیم رو گوشه اتاق میزارم و میرم سمت پنجره… مهندس رو میبینم که چمدون رو از ماشین در میاره و میاد طرف خونه… چقدر این مرد رفتارهاش مردونه است … روز اول یادم میاد سردیش موقع دیدنم… بعد اومدن حاجی و احترامی که بهش گذاشت… رفتارهای رحمان و سیدا که باهاش مثل یه بزرگتر برخورد میکردن و همراه احترام بود و الان رفتارش با مادرش که واقعا پر از عشق و تواضع بود… این آدم کیه؟

مهندس یا الله میگه و چمدون رو میذاره گوشه اتاق و در کمد دیواری رو باز میکنه و یه دست رختخواب در میاره و میذاره زمین…

- شما زحمت نکشید میگفتین بر میداشتم.

- شما مهمون ما هستی.

بعد با لبخند اضافه میکنه دیگه اینقدر ها هم از مهمون داری پرت نیستم یه چیزایی بلدم

به لحن شوخش میخندم و تشکر میکنم… خستگی واقعا توی این مرد بیداد میکنه.

-شما خیلی خسته این بهتره برین استراحت کنید. خیلی بهتون زحمت دادم

- وظیفه است . کاری نکردم. اگه چیزی لازم داشتید من توی همین اتاق کناری هستم صدام بزنید. معمولا بتول خانم، پرستار مامانم، میموند این جا ولی چند روزه شوهرش ناخوش احواله شبا نمی تونه بمونه. صبح زود حتما میاد اگه من نبودم، کاری داشتید به بتول خانم بگید.

میخواد بره بیرون که میگم: ببخشید آقای مهندس مادرتون

نمی تونم ادامه بدم متوجه ناراحتی مهندس میشم.

- مادرم سکته مغزی کرده و یه طرف بدنش فلجه و نمی تونه صحبت کنه.

- متاسفم خدا شفاشون بده

- ممنون . من دیگه میرم


romangram.com | @romangram_com