#قلب_های_شیشه_ای_پارت_43
بعد نگاهی به مادرش میندازه و میگه: بتول خانم رفت؟
مادرش چشماش رو روی هم میذاره و من به شکی که کردم یقین پیدا میکنم… حتما نمی تونه صحبت بکنه.
- داروهات رو سر وقت خوردی؟
چقدر با عشق به هم نگاه میکنن و حرف میزنن… دلم تنگ میشه برای مامانم حتی با وجود اون همه بی مهری که در حقم کرد…
مریم خانم نگاهی به مهندس میکنه و بعد به من با سر اشاره میکنه.
مهندس اروم به پیشونیش میزنه و میگه ببخشید یادم رفت .
- خانم دکتر، ببخشید بفرمایید بشینید ، من کلا مهمون داریم صفره.
چقدر رفتارش مقابل مامانش متواضعانه است…
- اشکال نداره سخت نگیرید .
گوشه ای رو انتخاب میکنم و می شینم.
- باید چند دقیقه تنهاتون بذارم. مادرم کمی ناخوش احواله باید بخوابه. زود بر میگردم.
مهندس میره توی اتاق و من دلم پر میکشه برای یه آغوش مادرانه… توی شرایطی که خودم بدترین ضربه رو خورده بودم و نیاز به حمایت عاطفی داشتم ،همه طردم کردن و مهم ترین کسی که انتظار داشتم پشتم بمونم مادرم بود که اونم مثل همیشه غایب بود ولی از راه دور هم ترک عاطفیم کرد دیگه زنگ زدن های هفتگیش هم قطع شد و من غمگین تر از همیشه شدم… مگه جرم من بجز عاشقی چی بود … من که مسول خیانت یه نامرد نبودم.
- شرمنده تنهاتون گذاشتم .
در یکی از اتاق ها رو باز میکنه و میگه: میتونید این جا استراحت کنید من الان میرم چمدونتونو میارم.
romangram.com | @romangram_com