#قلب_های_شیشه_ای_پارت_141
- نه دیگه من میرم.
- ممنون زحمت کشیدین .
- این چه حرفیه ،وظیفه بود خانم.امروز رو استراحت کنید فردا میام تا با هم درمورد تصمیمی که دارید حرف بزنیم.
این پا و اون پا میکنم … میدونم پررویی محضه ولی دلم طاقت نمیاره و میگم: نمیشه از عصر شروع کنیم ؟ اخه زمانمون کمه.
مهندس اخم میکنه و میره توی فکر… حتما داره تصمیم میگیره که با خانواده اش باشه یا برای کمک به من بیاد… سرم رو پایین میندازم… میدونم نباید انقدر پررو و متوقع باشم ولی تصمیمیه که خود مهندس گرفته و من مجبورش نکردم… واسه خودم دلیل میارم که خودم رو قانع بکنم ولی پررویی من با این چیزا توجیح نمیشه.
مهندس: باشه هفت به بعد میام تا صحبت بکنیم ولی هر کاری هست میمونه برای فردا. نمی خواد انقدر عجله بکنین.
با خوشحالی نگاهش میکنم و میگم: خیلی خیلی ممنونم.
به همین قدر هم راضیم… نمی دونم روزی میتونم لطف مهندس رو جبران بکنم یا نه… مهندس سوار میشه و میگه: تا شب خدانگهدار.
با شرمندگی میگم: امیدوارم بتونم جبران کنم.
لبخند کمرنگی توی صورتش می بینم بعد از دو سه روز بد اخلاقی بلاخره لبخند زد و گفت: می تونی یاعلی.
خداحافظی میکنم… با لبخندش روحیه دو برابر گرفتم… کی میگه یه زن به پشتوانه نیاز نداره؟… یه زن هر چقدر هم قوی باشه به یه مرد برای دلگرمی نیاز داره حتی اگه اون مرد آشیونش جای دیگه باشه… همین قدر که موقع نیاز کمکت کنه خودش کافیه…اصلا همین لبخند روحیه بخش کافیه حتی اگه کمکت هم نکنه.
کلید رو توی قفل میچرخونم و وارد خونه بی بی میشم… عطر یاس توی حیاط توی بینیم میپیچه… بوی بی بی با حرفای دلنشینش میاد… نگاهی به حوض وسط حیاط میندازم … برگ های زرد و نارنجی درختا حوض رو پوشونده… همه جا مثل پاییز غم داره… هرجا بی بی نباشه برای من غم داره… یه قطره اشک از گونه ام سر میخوره… چقدر دلم برای این خونه تنگ شده چه برسه به صاحبش که مالک روحم بود.
از حیاط رد میشم و میرم توی خونه … تا عصر یکم خونه رو سرو سامون میدم… جارو میکشم گردگیری میکنم اگه به خودم بود حوصله اینکار رو نداشتم ولی امشب مهمون داشتم و باید به خونه میرسیدم… از خونه میرم بیرون و از هایپر مارکت و میوه فروشی سر کوچه یکم خرید میکنم… به احترام بی بی که همیشه مهمون نواز بود ؛ نمی خوام چیزی کم باشه…میوه ها رو توی ظرف میچینم و توی یخچال میذارم … شکلات خوری رو هم پر میکنم … خیالم که بابت خونه و پذیرایی راحت میشه میرم دوش میگیرم و منتظر مهندس میشم…
صدای زنگ گوشیم بلند میشه … نگاه میندازم اسم مهندس نیاکان نقش می بنده… خوشحال بلند میشم و میگم: سلام اقای مهندس
romangram.com | @romangram_com