#قلب_های_شیشه_ای_پارت_140
مهندس چشمش رو باز میکنه و من خجالت میکشم از نگاه خیره ام… سرم رو برمیگردونم و با لرزش خفیفی که توی صدام بخاطر خجالتم افتاده میگم: رسیدیم. فکر کردم خوابین میخواستم بیدارتون کنم.
- ممنون. نمی دونید این استراحت کوتاه چقدر سرحالم اورده.
- خوشحالم . امیدوارم یکم به فکر خودتون باشین و دغدغه هاتون رو کمتر کنید.
- این دغدغه های جزیی از زندگی ایه که خودم انتخاب کردم پس باید بپذیرمشون.
کوله پشتی من رو از قسمت بار بالای هواپیما در میاره و راه میفتیم… دستم رو برای گرفتن کوله دراز میکنم که میگه: خودم میارم شما زوتر پیاده بشید.
از فرودگاه خارج میشیم و مهندس ماشینی دربست میکنه و سوار میشه و به راننده میگه : اول خانم رو برسونید. بعد بهتون میگم کجا برید.
- اقای مهندس من خودم میرم. شما خسته این بهتره برید خونه استراحت کنید
با اخم برمیگرده و میگه: آدرستون کجاست؟
این کتاب توسط کتابخانه ی مجازی نودهشتیا (wWw.98iA.Com) ساخته و منتشر شده است
لحنش و اخمی که داره جای مخالفت نمی ذاره… آدرس خونه بی بی رو میگم… دوست ندارم برم توی خونه ای که جاویدان یه روزی توش نفس میکشیده… با اینکه هنوز خونمون رو به خاطر عطر بابا دوست دارم ولی با یادآوری خاطرات جاویدان حالم بد میشه… خونه بی بی ، یه خونه کوچیک ته یه کوچه بن بست توی قلهک قرار داره… عاشق این کوچه و خونه ام… جلوی کوچه که میرسیم میگم: من همین جا پیاده میشم . کوچه بن بسته.
راننده نگه میداره و مهندس هم پیاده میشه… نگاهی به کوچه میندازه و میگه: خونتون اینجاست؟
- اینجا خونه بی بی. اینجا راحت ترم. بفرمایید در خدمت باشم
romangram.com | @romangram_com