#قلب_های_شیشه_ای_پارت_137
- سیدا و دامون میخوان برن شهر کار دارن همراه ما تا شهر میان.
حرف مهندس هنوز تمام نشده بود که سیدا و دامون رو دیدم که دارن میان… در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم … به دامون سلام کردم و رفتم طرف سیدا… سیدا با خوشحالی گفت: مزاحم شدیم مهندس.
مهندس: این چه حرفیه شما مراحمی.
اروم کنار گوش سیدا گفتم: کجا میخواین برین که نیشت رو باز کردی؟
سیدا لبخند دندون نمایی زد و گفت: نیشم بایدم باز باشه . با دامون داریم میریم خرید.
اهانی گفتم … مهندس گفت بهتره راه بیفتیم… همراه سیدا صندلی عقب جا گرفتیم و گفتم: خرید چی؟
سیدا: لباس و وسیله واسه نی نی میخوایم.
- شما که نمی دونین بچتون دختره یا پسره چطور میرید خرید؟
سیدا: اول میریم سونوگرافی.
با خوشحالی دستش رو گرفتم و گفتم: شما که نمی خواستین برین چی شد؟
سیدا: دا اصرار کرد که بریم ماهم قبول کردیم.
- به سلامتی . ولی من از همین حالا میدونم بچت چیه.
سیدا باخوشحالی گفت: زود باش بگو چیه؟
با شیطنت ابرویی بالا انداختم و گفتم: بعد سونوگرافی بهم زنگ بزن میگم.
romangram.com | @romangram_com