#قلب_های_شیشه_ای_پارت_130

توی افکار خودم غرقم که متوجه کوبش محکم در حیاط میشم… نگاهی به ساعت میندازم… ساعت از نه شب گذشته … یعنی کی میتونه باشه؟… بلند میشم و میرم توی حیاط… دمپایی می پوشم و میدوم سمت در و در رو باز میکنم… مهندس پشت دره… با دیدنش همه انتظار بعد از ظهر و بدقولیش یادم میاد… میخوام در رو ببندم که پاش رو لای در میذاره و میگه : سلام .

- علیک سلام . میشه پاتون رو بردارین؟ میخوام در رو ببندم؟

- نمیشه. باید با من بیاین؟

چهره اش خسته و عصبی میزنه … صدای محکمش ترس به دلم میندازه ولی سعی میکنم محکم باشم .

- با شما بیام؟ من با شما جایی نمیام الانم میخوام برم توی خونه.

در رو ول می کنم و میرم سمت خونه … صدای قدم های تندش رو می شنوم … دستم از پشت کشیده میشه …

- چی کار میکنید؟

نگاهم به صورت مهندس میفته … چشماش قرمزه … موهای پریشونش نشون میده حال و روز خوبی نداره … استرس میگیرم یعنی چی شده؟

- باید با من بیاین. جای لجبازی نیست. حال یکی از کارگرا خوب نیست . به دکتر نیاز داره.

چشمم رو به نشونه باشه روی هم میذارم… بازوم هنوز توی دستشه …اولین باره که انقدر نزدیک بهش ایستادم… قلبم تند میزنه… نمی دونم بخاطر نزدیکی بیش از حدم به مهندسه یا بخاطر نگاه خاص و متفاوتشه…معذب میشم از نزدیکی … میترسم صدای کوبش قلبم رو بشنوه…

- میشه بذارید برم وسایلم رو بیارم.

مهندس نگاه از صورتم میگیره و کلافه بازوم رو رها میکنه و دستی توی موهاش میکشه… میرم توی خونه و با وسایلم برمیگردم … هنوز ضربانم به حالت عادی برنگشته… نمیدونم چرا یاد نگاهش که میفتم یه قلبم به لرزه میفته… بی خیال همه حس های اون لحظه میشم و میرم توی حیاط… از مهندس و حس نزدیکی چند دقیقه پیش خجالت میکشم … کفشم رو می پوشم و در رو قفل میکنم و میرم سمت مهندس… یه دستش به درخت سیب توی حیاطه و پشت به من ایستاده…

- من آماده ام.

بدون اینکه چیزی بگه میره سمت در حیاط… در رو باز نگه میداره تا اول من برم بیرون… با اجازه ای میگم و میرم بیرون… پشت سرم میاد ولی هنوز هم ساکته و نگاهم نمیکنه… دزدگیر رو میزنه تا در ماشین باز بشه… هر دو سوار ماشین میشیم…


romangram.com | @romangram_com