#قلب_های_شیشه_ای_پارت_13

زن: خانم دکتر دستم به دامنتون پسرم ، پسرم داره تو تب می سوزه .

نگرانی از سر و روش می باره… پسری تقریبا هفت ساله توی بغلشه… سعی دارم با لحنم ارومش کنم … میگم :آروم باش ، نگرانی نداره ، بچه مریض میشه تب می کنه، بیارش داخل ببینم چیکار میشه کرد.

درب درمونگاه رو با کلیدی که آوردم و حدس زدم لازم بشه باز می کنم … بچه رو روی تختی که گوشه اتاق هست میزاره … وقت گشتن دنبال وسایل پزشکی که میخوام رو ندارم… میرم توی سوییت خودم و کیف پزشکیم رو میارم… معاینه اش می کنم… چیز مهمی نیست سرماخورده و فشارش پایینه… سرمی بهش وصل میکنم و دوتا امپول توی سرمش میریزم… یه سطل اب ولرم میارم و کمی نمک توش می ریزم … پاشویه اش می کنم … باندی خیس می کنم و روی پیشونیش میزارم … از زن میخوام تا پیرهنش رو در بیاره … زن با عجله کاری که میگم رو انجام میده …

روی صندلی میشینم و میگم: نگران نباشید زود خوب میشه . سرماخورده و بدنش ضعیف شده . خوب کاری کردید اوردید پیش من.

زن: خانم دکتر شرمنده ام میدونم دیروقت مزاحمتون شدم ولی بچم توی تب داشت می سوخت ترسیدم تا صبح صبر کنم از دست بره نفهمیدم چطور بغلش کردم و اوردم پیش شما.

با گوشه دستمال اشکش رو پاک کرد و گفت: خدا این پسرو بعد از پنج تا دختر با کلی نذر و نیاز بهم داده.

لبخند اطمینان بخشی بهش میزنم و میگم: خدا حفظش کنه. الان خوبه . بهترم میشه نگران نباشید.

کمی از نگرانی زن برطرف میشه … مدام تبش رو چک می کنم… خدا رو شکر زیاد طول نمی کشه که تبش میاد پایین… پسر بچه حدود ساعت سه بود که چشماش رو نیمه باز کرد و آب خواست… زن با خوشحالی بوسیدش و خدارو شکر کرد…

برای بچه یه لیوان آب اوردم… زن مدام قربون صدقه اش می رفت و از منم تشکر میکرد…

- من میرم کمی بخوابم الان می تونید ببرینش ولی فکر کنم بمونید صبح برید دیروقته و روستا تاریک و خطرناکه…

زن: زنگ میزنم برادرم تا بیاد دنبالمون.

- شوهرتون نیست؟؟

زن کمی من من کرد و گفت: چرا خونه بود ولی خوابه.

چه شوهر بی فکری داشت … این موقع شب زنش با بچه مریض رو گذاشته و خودش به خواب ناز رفته… از همه مردای بی فکر بدم میاد.


romangram.com | @romangram_com