#قلب_های_شیشه_ای_پارت_116

مهندس میپره سمت اتاق و در رو باز میکنه… بتول خانم با نگرانی میگه:خوب شد شما همراه مهندس اومدین.

میرم توی اتاق شاید بتونم کاری انجام بدم… مریم خانم ناله های ارومیمیکنه… مهندس رو می بینم که توی داروهای کنار تخت مادرش دنبال یه قرص می گرده…داد میزنه: بتول خانم یه لیوان آب بیارید.

هول میشم خودم میدوم تا از آشپزخونه آب بیارم ولی بتول خانم زود ترمیاره از دستش میگیرم و میبرم برای مهندس… قرص رو توی دهن مادرش میذاره و بهش آبمیده … دست مادرش رو گرفته و آروم نوازش میکنه و میبوسه و میگه: خوب میشی. الاناروم میشی.

کنار تخت مریم جون میشینم… متوجه من میشه … سلام میکنم و میگم:مهمون ناخونده نمی خواین؟

سرش رو با لبخند خفیفی تکون میده … جرات میگیرم و میگم: شما که ماروترسوندین. الان بهترین؟

بازم سرش رو به نشونه مثبت تکون میده… دارویی که مهندس بهش داده کمکم اثر کرده و چشمای مریم جون بسته میشه… پتو رو تا روی گردنش میکشم بالا…مهندس بلند میشه و با اشاره میگه بریم بیرون… از اتاق میریم بیرون ….

مهندس با نگرانی به بتول میگه: اخه چرا اینطوری شد؟ عصر که خوب بود.

بتول خانم: ماهان زنگ زد. بهونه میگرفت که میخواد با مریم جون حرفبزنه . منم گوشی رو گذاشتم روی آیفون. صحبت ماهان که تموم شد و قطع کرد. حال خانمخوب بود بعد نمی دونم چی شد که حالشون بد شد.

مهندس زیر چشمی نگاهی به من انداخت و بعد به بتول خانم گفت: ماهان چیزخاصی گفت؟

- نه میگفت دلم براتون تنگ شده کی میایید و از این حرفا.

مهندس با اخم گفت: شما که میدونید مامان چقدر حساسه روی ماهان. کاش گوشی رو روی بلندگو نمی ذاشتین.

بتول خانم سرش رو پایین انداخت و گفت: خیلی اصرار کرد . مشخص بود که گریه میکنه.

مهندس عصبی سری تکون داد و نفسش رو پر صدا داد بیرون …

بتول خانم: نگران نباش پسرم. با مادرتون حرف زد اروم شد.


romangram.com | @romangram_com