#قلب_های_شیشه_ای_پارت_107

علی: روی میزه خودت نگاه کن.

گلبهار: علی! اینطور حرف زدن زشته . برو بیار خانم دکتر ببینه.

علی که از حرفش شرمنده شده با سر پایین از بغل گلبهار میاد بیرون و میره برگه رو میاره… برگه رو طرفم میگیره… برگه رو ازش میگیرم و نگاه میکنم… تمیز و با دقت هرچیزی رو که یاد گرفته نوشته… موهاشو بهم میریزم و میگم: خیلی خوبه. خوب الان جایزه چی بهت بدم؟

چشمای علی از خوشحالی برق میزنه … گلبهار میگه: جایزه نمی خواد زحمت نکشید.

علی دوباره چهرش گرفته میشه… میگم: نه خودم دوست دارم به این آقا پسر باهوش جایزه بدم. علی اقا چی دوست داری؟

شونه بالا میندازه و میگه: نمی دونم .

- خوب حالا یکم فکر کن.

لبخند میزنه وانگشتش رو به نشونه فکر به دهن میگیره و میگه: اون خودکار قشنگه که روی میزتون بود.

نگاهی به میز میندازم… روان نویس آبی رو میبینم… اینو چند سال پیش زیبا از فرانسه برام آورده بود… مال دنیا برام بی ارزش شده بود… یادگاری از زیبا زیاد داشتم…

به طرف میز رفتم و روان نویس رو میارم و میدم به علی.

گلبهار میگه: نه خانم دکتر این خیلی زیاده.

میخندم و میگم: از الان دیگه مال علی اقاست. باید خوب درس بخونه تا بره دانشگاه و از این استفاده کنه.

گلبهار : ممنونم ازتون. علی از خانم دکتر تشکر نکردی.

علی که هنوز سرگرم بررسی روان نویس میگه: خیلی قشنگه. دستت درد نکنه خانم دکتر.


romangram.com | @romangram_com