#قبل_از_شروع_پارت_9


- راست میگه دیگه! خجالت بکش.

- برو تو ضعیفه. بلند می شما!

با زانو به شونه اش زدم و بقیه ی پله ها رو بالا رفتم. همیشه با پسر ها راحت بودم؛ تا جایی که ظرفیتشون اجازه می داد. ولی هیچ وقت رابطه ی جدی با کسی نداشتم. حتی از فکرش هم حالم بد می شد. ناخودآگاه از این که آینده ام تکرار گذشته ام بشه، می ترسیدم. البته قیافه ی معمولیِ من هم کمک می کرد که کسی به فکر رابطه ی بیشتری با من نباشه.

توی سالن دو تا شاخِ شمشاد با کت وشلوار و کراوات نشسته بودند. به عمه حق دادم که به لباس پیام گیر بده. داشت براشون توضیح می داد که ما ناهار رو توی راه خوردیم و راحت باشند.

من هم جلو رفتم و اول از همه به نیکا که مضطرب نگاهم می کرد، چشم غره رفتم و بعد با فرشید دست دادم و خوش امد گفتم. برای عموی مزخرفش هم سر تکون دادم؛ که فقط بر و بر نگاهم کرد. همه چیزِ این آدم مسخره بود. عمویی که فقط شش سال با برادرزاده اش اختلاف سنی داشت. پسرِ همسرِ دومِ پدربزرگِ فرشید بود و این صمیمیتشون، اضافی به نظر می رسید.







تنها کار مفیدی که کرده بودم، این بود که تا عصر خواب بودم و توی جمع خونوادگیشون تنش ایجاد نکرده بودم. ساعت ششِ عصر بود که با شلوار جین مشکی و بلیز آستین سه ربع سفید، در حالی که طبق عادت همیشگی موهای بلند و سیاهم رو دم اسبی بسته بودم، از اتاق بیرون اومدم. یه آرایش سطحی داشتم که کنار نیکا زشت به نظر نرسم. همه از جمله مادر و خاله ی فرشید توی سالن نشسته بودند و خانواده ها دقیقا رو به روی هم بودند. سلام و عصر به خیر گفتم و به طرف کاناپه ی نیکا و پیام رفتم که وقتی من نبودم، همیشه مثل ماست یه جا می نشستند و به حرف های پیرزن ها گوش می دادند.

اتوماتیک وار بین خودشون رو خالی کردند و من هم هیکل لاغر و کوچیکم رو جا دادم. پیام با خنده گفت:

- همیشه بین ما فاصله میندازی!

طوری که فقط خودمون بشنویم گفتم:

- خفه! می خوام رو به روی آدلان بیگ بشینم.

نیکا به پهلوم زد و گفت:

- به فامیلای حاج آقای من توهین نکن!

من: توهین نکردم. تازه لقب دادم.

پیام: یه چیزی تو مایه های «لورد».

من: لیاقت نداری که...

پیام: دیگه پنهون کاری بسه! هممون فهمیدیم عاشقش شدی.

نیکا ریز ریز خندید و من گفتم:

- خدایی تنها دختری که توی فامیل بهش ناخونک نزده، منم. حالا بیرون فامیل ببین چی کار می کنه!

پیام با لحن «خیابانی» :

- چه می کنه این آدلان بیگ.

نیکا: من این جا نشستم. محض اطلاع!

romangram.com | @romangram_com