#قبل_از_شروع_پارت_80


توی قاب در ایستاده بود. کتش رو هم در آورده بود و دست به سینه و شیطون نگاهم می کرد. دوباره با پرده ور رفتم که بره. اما وارد اتاق شد و کنار چهارپایه ایستاد:

- چرا موهات رو کوتاه تر نمی کنی؟

خواستم بگم «به تو چه؟» ولی گفتم:

- منتظر اجازه ی شما بودم!

ازش بعید نبود که بزنه زیر چهارپایه و صحنه ی رمانتیک درست کنه. پس سریع پایین پریدم و مشغول جمع کردن وسیله ها شدم. اما یهو دیدم روی زمین نیستم و دارم دست و پا می زنم. نگاهش کردم که دیدم داره می خنده و دست هاش دور کمرمه. اصلا نمی دونستم باید چی بگم. خیلی غیر منتظره بود. خودم رو جمع کردم و گفتم:

- چی کار می کنی؟

با خنده گفت:

- می خوام ببینم چند کیلویی که همش داری بالا و پایین می پری!

-من رو بذار زمین دیوانه!

-نذارم چی کار می کنی؟

-داد می زنم. آبروت بره!

-چه قدر کلاسیک...

ولم کرد که نزدیک بود بیفتم و تازه به این باور رسیدم که خیلی ازش کوتاه ترم.

برگشتم و با مشت توی شکمش زدم که خنده اش محو شد و با بهت نگاهم کرد و گفت:

- چه بچه ی پر رویی هستی!

-دفعه ی بعدی که یه جای دیگه ات خورد، می فهمی پر رویی چیه!

در حالی که سعی می کرد خنده اش رو کنترل کنه گفت:

- باورم نمیشه با دختری که اين قدر بی ادبه، فامیلم.

-من رک هستم، نه بی ادب! خطوط ادب رو نباید پدرهامون برامون تعیین کنند.

-بعضی چیزها تو فطرت آدم هاست.

-همه چیز قراردادیه!

و توی دلم گفتم «باز نارین رفت بالای منبر».

- باز ناری رفت بالای منبر!

با صدای نیکا به طرف در برگشتم. با اشاره به پرده گفتم:

romangram.com | @romangram_com