#قبل_از_شروع_پارت_78
من: مشکل نداره! عرصه رو برای متخصصین باز گذاشتم.
-من برم بالای چهارپایه؟!
-نه! میگیم پرده بیاد پایین برای دست ب*و*سی!
خودم خنده ام گرفته بود و فرشید از خنده ی بی صدا سرخ شده بود. آدلان به طرفش برگشت و اخم کرد.
روی سرامیک ها روزنامه کشیدیم و وسایل رو چیدیم و مشغول خوردن شدیم. حس کردم مردها از روی زمین نشستن معذب شدند. رو به فرشید گفتم:
- تا حالا پیک نیک نرفتید؟
فرشید، سریع منظورم رو گرفت و گفت:
- من که مشکلی ندارم.
آدلان که کنارم نشسته بود گفت:
- من دارم! کاش روی میز می چیدیم.
نیکا: پس صبر کنید. الان وسایل روی میز رو بر می داریم.
من: نه! کثیف می شه. اولین شام دو نفره رو باید روش بخورید!
نیکا لبخند زد و به فرشید خیره شد. توی دلم گفتم «اوووغ».
آدلان: پس تکلیف کمر من چی می شه؟
-کت و شلوارت رو در می اوردی، راحت بودی!
-می خوای چیزای دیگه رو هم در بیارم؟! تعارف نکن.
تازه یادم افتاد که این جا خونه اش نیست، که لباس دیگه ای داشته باشه. فرشید دوباره بی صدا می خندید؛ که این بار من بهش اخم کردم.
بعد از ناهار هر کسی یه گوشه ای نشسته بود که گفتم:
- بلند شید شروع کنیم؛ تا کارگر ها برسند.
فرشید با ناباوری نگاهم کرد و آدلان گفت:
- یعنی چی؟
-یعنی کف پذیرایی رو تمیز کنیم و مبل ها رو بچینیم.
فرشید: طی بکشیم؟!
خندیدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com