#قبل_از_شروع_پارت_76
چیزی نگفتم. دل خور بودم و این حرف ها حالیم نمی شد.
بعد از پنج دقیقه سکوت گفت:
- پاشو حاضر شو! من کلی کار دارم.
-چی کار؟
-سفارش هام رسیده. نمی خوام دیزاین خونه رو بسپرم به کسی.
-فقط من و توایم؟
-فرشید هم هست. تا طرح بدیم و ناهار بخوریم، کارگرها هم می رسند.
چیزی نگفتم و حاضر شدم. بيست دقیقه ی بعد توی خونه بودیم و خوشبختانه سیستم سرمایی خوب کار می کرد. یه تونیک گشاد با ساپورت پوشیده بودم و موهای بلندم رو دم اسبی بسته بودم. نیکا هم پیراهن مردونه یاسی و شلوارک پوشیده بود. به تیپ خودمون نگاه انداختیم و خندیدیم. نمی دونستیم چی بپوشیم که مناسب کار کردن باشه. نیکا به آشپزخونه اشاره کرد و گفت:
- خوب چیدم؟
-آره. ولی همه خاک گرفته.
-هفته ی آخر دوباره کارگر می گیرم.
-الان چی کار کنیم؟
-طرح بدیم تا فرشید کارگرهای شرکت رو بیاره.
-طرح رو بعدا میدیم. برو پرده ها رو بیار.
-ما که بلد نیستیم.
-چهارپایه دارید؟
-آره.
من رفتم سراغ چهارپایه و کشون کشون تا پذیرایی آوردمش. نیکا هم پرده ها رو آورد. پنجره خیلی بزرگ بود و من نمی دونستم از کجا شروع کنم. از عکس پرده ای که انتخاب کرده بود، فهمیدم که باید چه کار کنم. نیم ساعت گذشت و با بدبختی پرده رو نصب کردم. گفتم:
- خوب شد؟
چند تا ایراد گرفت. درست کردم و دوباره گفتم:
- حالا خوبه؟
-نه. پف پایینش رو درست کن.
-حالا؟
-چین های حریر رو صاف کن.
romangram.com | @romangram_com