#قبل_از_شروع_پارت_55
چشم هام رو براش گرد کردم ولی از رو نرفت و من تا ساعت دو نصفه شب اتفاقات این مدت رو براش تعریف کردم و خندیدیم. آخر روی تخت من خوابش برد و من مجبور شدم رو زمین بخوابم. جوری جمله ها رو انتخاب می کردم که شبیه تفریح باشه. نمی خواستم پیام رو بندازم به جونش!
□
پیام منتظر تماس دوستش روی مبل نشسته بود و من خودم رو مشغول دیدن تلوزیون نشون می دادم. نیکا هم مثلا برای این که جلوی پیام جلب توجه نکنه، یه ظرف میوه رو تموم کرده بود و در حال خوردن آخرین خیار بود. پیام با تعجب نگاهش می کرد که تک سرفه ای کردم و برای این که بیش تر از این تابلو نکنه، اشاره کردم که بره. دو روز پیش عمه به من و نیکا سفارش کرده بود که مراقب کارهای پیام باشیم. اگر خواست به دیدن دوست دخترش بره، تعقیبش کنیم و برای عمه اطلاعات جمع کنیم. نمی خواست از خود پیام بپرسه. دیروز نیکا دنبالش رفت و خدا رو شکر فقط تا نمایشگاه ماشین یکی از دوست هاش رفته بود وگرنه ممکن بود همه چیز لو بره. گوشیش زنگ خورد. سریع جواب داد و با نیش باز به طرف حیاط رفت؛ که مرسدس رو برداره. نیکا از قبل متوجه قرار امروزش شده بود و من سریع مانتو و شال تن کردم؛ تا به آژانسی که پشت در منتظرم بود، برسم. پیام هنوز از پارکینگ کوشه ی باغ خارج نشده بود و من تمام طول حیاط رو دویدم و در همون حین دکمه های مانتوم رو بستم. نفس نفس زنون به ماشین پارک شده رسیدم و به راننده ای که آشنام بود، سلام کردم. سوار شدم و سرم رو پشت صندلی مخفی کردم. به راننده گفتم روشن کنه که چند ضربه به شیشه خورد و وقتی سرم رو چرخوندم دو تا چشم گرد شده ی خاکستری دیدم. شیشه رو پایین دادم که گفت:
- چه خبر شده؟
این دیگه این جا چی می خواست؟! سریع گفتم:
- الان نمی تونم توضیح بدم.
در باغ باز شد و من سرم رو دزدیدم، آدلان هم به تبعیت از من پشت ماشین خم شد و گفت:
- می خوای کی رو تعقیب کنی؟
-پیام.
-پیاده شو من می برمت.
صدای راننده بلند شد:
- ایشون رو می شناسید؟
-بله! از اقوام هستند.
پیام از باغ خارج شد و به طرف خیابون رفت. به راننده گفتم:
- دنبالش حرکت کنید.
آدلان در رو باز کرد و صدای داد راننده که داشت ماشین رو از پارک خارج می کرد، بلند شد. مجبور شدم جا به جا شم که کنارم بشینه. این آدم باید تو همه کار، دخالت می کرد.
راننده با غرغر حرکت کرد و آدلان گفت:
- چرا پیاده نشدی؟
با عصبانیت گفتم:
- با لامبورگینی کور ها رو هم نمیشه تعقیب کرد.
لبخند زد و سکوت کرد. پیام توی خیابون اصلی پیچید و ما هم به دنبالش پیچیدیم. گفتم:
- با کی کار داشتی؟
romangram.com | @romangram_com