#قبل_از_شروع_پارت_49
- نمياد؟
- اگر حال من رو پرسید بگو نارین می گه «تا وقتی تو رو نبینم خوبم!»
نیکا خندید و گفت:
- دیوونه.
دو ساعت بعد موبایلم زنگ زد و من با دیدن شماره ی آدلان جواب ندادم. کیفم رو از روی کاناپه ی اتاقم برداشتم و یه نگاه کلی به خودم توی آینه انداختم و خارج شدم. امروز روز تولد لادن، یکی از دوست هام بود؛ که دو ماهی می شد ندیده بودمش. زیاد اهل رفیق بازی نبودم و دوست هام رو معمولا توی تولدها و مراسم مهم یا گاهی تورهای یه روزه می دیدم. قبض موبایل من حتی از عمه هم کمتر می اومد.
جشن کوچیک و دوستانه ای بود که تعداد به ده نفر هم نمی رسید. بیشترشون از بچه های دانشگاه بودند. هدیه لادن یه ست عطر بود. ماشین هم که طبق معمول توی تعمیرگاه به سر می برد. اگر خونه باغ رو می فروختم، یه ماشین دیگه می خریدم. دوست نداشتم ماشین های گرون رو راه بندازم توی خیابون. رانندگیم هم که زیاد خوب نبود؛ تا مرسدس رو ببرم. نیکا توی سالن نشسته بود. با دیدنم پرسید:
- کجا میری؟
- همین ده دقیقه پیش پرسیدی!
چشم هاش گربه ای شد و فهمیدم یه خبری هست.
- ساعت چند تموم می شه؟
- چه طور مگه؟
- همین جوری.
- فکر کنم 6:30 اگه حوصله ات سر رفته تو هم بیا!
- نه... کجاست؟
- همون کافی شاپی که اون سری با لادن رفتیم.
- اوهوم...
یه کم این پا و اون پا کردم، بلکه سوئیچ ماشینش رو بده. اما حتی تعارف هم نزد که چیز عجیبی بود.
با آژانس رفتم و بچه ها زود تر از من رسیده بودند. اگر به خودم بود هدیه رو می دادم و پنج دقیقه بعد بر می گشتم خونه. لادن یکی از دوست های خوبم بود و حتی بخشی از زندگی من رو هم می دونست. اما دو تا از بچه ها بودند که طرز فکر و رفتارشون با من سازگار نبود. با هر مصیبتی بود تا آخرش موندم. موقع بریدن کیک نگین یه چاقوی روبان پیچِ مسخره، درآورد و گفت:
- یکی پاشه بر*ق*صه.
هانیه خندید و گفت:
- نگین اون رو بذار تو کیفت آبرومون رفت.
حسین: چه قدر میدید من بر*ق*صم.
لادن: من همه ی کادو ها رو میدم اگه تو روت بشه وسط کافی شاپ بر*ق*صی.
من گوشیم رو بالا گرفتم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com