#قبل_از_شروع_پارت_48
- چه خبر؟ تو این عکس خوب افتادی.
- مرسی. خبری نیست. تو هنوز مطب نزدی؟
- مگه چند هفته گذشته؟!
- گفتم شاید گنج پیدا کردی؟
نیکا که نفهمیدم کی وارد اتاق شده بود، سرش رو به مانیتور نزدیک کرد و گفت:
- کی گنج پیدا کرده؟
گفتم:
- حامد! همونی که تو آژانس مسکن دیدم.
نوشته حامد رو خوندم:
- دنبال گنج نبودم... چی شد؟... هستی؟
- هستم. بعدا یه سر می بینمت.
بحث رو جمع کردم و لپ تاپ رو بستم و به نیکا که منتظر بود، نگاه کردم. روی تخت نشست و گفت:
- با دکتر خوش گذشت؟
خندیدم و چیزی نگفتم. جریان سه روز پیش رو به کسی نگفته بودم. بیش تر از این که موقعیت اون رو به خطر بندازه، توهین به خودم به حساب می اومد. در ضمن نمی خواستم رابطه نیکا و فرشید به خاطر من خراب بشه.
دوباره گفت:
- از فرشید حالت رو پرسیده بود! از من هم!
-...
- یه کم مشکوک نشده؟
و با چشم های گربه ای نگاهم کرد.
- نمی دونم! اون روز فقط کارمون طول کشید... بهت که گفتم.
- اون که گفت رفتید دریا!
ببین با چه آب و تابی هم تعریف کرده. یه لحظه فکر کردم بقیه ی جریان رو هم گفته ولی نیکا ادامه داد:
- چرا به من نگفتی با هم رفتید دریا؟
- نکنه تو فکر می کنی من ازش خوشم میاد؟!
romangram.com | @romangram_com