#قبل_از_شروع_پارت_44
نمي دونستم چرا دارم درباره ی مسائل خصوصیِ زندگيم با آدمی که ازش خوشم نمياد حرف می زنم. در واقع همون چهار سال پيش می دونستم که اون آدرس سرکاريه.
- جايی با اون آدرس وجود داشت.
- بله. تقريبا.
- عجيبه. چرا همون موقع نرفتی... چرا بعد از چهار سال.
- ماه پيش موضوع خونه ای که به نامم شده بود رو بهم گفتند.
- همون خونه باغ.
- بله... ديديد؟
- يه بار با پدرم وقتی زنده بود.
- گفتم ارزش يه بار گشتن رو داره...
نگاهش کردم. توی فکر بود. نمی دونم چرا يهو براش مهم شده بود. چرا با نيکا درباره ی من حرف زده بود.
وقتی رسيديم، همايون تا جلوی در به استقبالمون اومد و دوباره همون خنده ها و خوش و بش ها شروع شد. آدلان برای استراحت به داخل ساختمون رفت و من يک راست به طرف استخرها رفتم؛ که از نزديک ببينم.
کنار همايون و چند تا مهندس و پزشک ايستاده بودم.
مردي با روپوش سفيد توضيح داد:
- حداقل ماهی يک بار از نظر انگل معاينه می شن. آزمايش های آب و فضولات تعيين کننده است.
مرد دوم گفت:
- البته بهترين راه همون پيشگيريه.
گفتم:
- چه طور؟
- استخرها بايد توی زم*س*تون خشک باشن و از آهک و فرمالين برای ضد عفونی کردنشون استفاده بشه. در ضمن بچه ها بايد از بقيه جدا بشن.
سر تکون دادم و مرد سفيدپوش ادامه داد:
- درسته! سنين مختلف از هم جدا میشن. اگر از نظر هوادهی خوب به آب رسيدگی بشه. تعداد بيمارها کم میشه. ولی همين تعداد رو هم بايد درمان کرد.
رو به همايون گفتم:
- کِی هوادهی می شه؟
- اواخر فصل. خبرت می کنم.
romangram.com | @romangram_com