#قبل_از_شروع_پارت_35
من: اندازه ی یه سال اعتماد به نفس گرفتم.
فاطمه: زیبایی نسبیه نارینه. هر کس یه معیاری داره. هیچ آدمی زشت نیست.
من: من هستم!... چیه؟ همه تون می دونید که من زشتم. فقط نمی خواید باور کنید.
عزیز: پاشو از این حرف ها نزن! خدا رو شکر کن.
فاطمه: من هر چی بگم تو فکر می کنی می خوام دلت رو نشکنم. ولی تو هیچ نشونه ی زشتی تو صورتت نداری. تازه حالت چشم هات...
من: بی خیال فاطمه. داریم درباره من حرف می زنیم. نه جنیفر لوپز!
خندید و ادامه داد:
- نه. راست میگم. خیلی سحرآمیزه. مخصوصا وقتی سایه و خط چشم تیره می کشی.
عزیز: خوبه! خوبه! پاشید. واسه من درس آرایش ندید. استغفرا...
با خنده گفتم:
- «سحرآمیز» ! مرسی بابت صفت قشنگت!
فاطمه: چیزی که بهتر منظورم رو برسونه به ذهنم نرسید.
________________________________________
2
به پرده های خوش دوختِ توی دستم نگاه کردم. اختلاف سلیقه ام با نیکا اون قدر زیاد بود، که جرأت نکرده بود توی انتخاب پارچه و طرح از من نظر بخواد. شاید هم خانوم اجازه نداده بود. پرده ها رو توی جعبه ی مقوایی برگردوندم و گفتم:
- یعنی چی که نصاب امروز نمی تونست بیاد؟ مگه فقط یه نفر اون جاست؟
- بیچاره گفت تا فردا صبر کنید. من دلم نیومد.
- عیبی نداره خودمون آویزون می کنیم.
- نه بابا! بهتر شد! تا اون موقع کثیف می شدند.
- آخه ما که این جا بیکاریم. آشپزخونه رو هم که فعلا نمی شه چید.
- چه عجله ایه ناری؟ تازه کاغذ دیواری ها تموم شده.
- بعد از این که مبلمان رسید، باز هم باید این جا تمیز بشه.
romangram.com | @romangram_com