#قبل_از_شروع_پارت_30
- کجاش خنده داره؟
-مسئله ی جدی ای نیست. همه مون از اطرافیانمون تاثیر می گیریم. حالا یکی مثل تو بیش تر.
-علاوه بر این حس می کنم یه کار ناتموم دارم... تمام مدت.
-کاری رو شروع کردی؟
-می خوام با پول خونه یه مزرعه ی پرورش ماهی بزنم.
-کار بزرگیه! استرس زیادی داره. تو فقط...
مکث کرد و گفت:
- چند سالته؟
-بيست و پنج
-تو فقط بيت و پنج سالته . معلومه که باید همچین حسی نسبت به این کار داشته باشی. من هم وقتی فارق التحصیل شدم، حس می کردم از فردا باید همه رو درمان کنم.
خیلی حالم خوب شده بود. انگار نیاز داشتم کسی بهم بگه «همه چیز طبیعیه».
گفتم:
- چرا مطب نزدی؟
-پول مطب رو باید از پدرم بگیرم... دارم بابتش براش کار می کنم. نمی خوام منت کسی روم باشه. به خصوص جلوی برادرهام.
-ولی پدرت باید اون قدری داشته باشه که به همه تون برسه.
-من آدم قانعی هستم. همین حد برام کافیه. پدرم همه ی عمر کار کرد و پول درآورد. ولی حتی به چیزی که دوست داشت هم نرسید.
-به چی؟
-یه نفر از خونواده ی تو رو دوست داشت.
با تعجب گفتم:
- کی؟
-نمی دونم.
-پس به خاطر همین بود که با من بداخلاق بود!
و با خودم گفتم «تقصیر من چیه؟»
□
romangram.com | @romangram_com