#قبل_از_شروع_پارت_27
- خوبه؟
با تعجب گفتم:
- چی؟
-سواری با لامبورگینی؟!
این آدم چه قدر عشق ماشین بود. گفتم:
- حدس می زنم شما توی نوجوونیتون مدام عکس ماشین های اسپورت رو جمع می کردید!
-من از وقتی یادم میاد، سوارشون می شدم. عکس جمع نمی کردم.
-این ماشین ها توی ایران فقط معنی خود نمایی داره و گرنه با جاده های ما نمیشه از سرعتشون استفاده کرد. حتی خیلی جاها نمی شه بردشون.
-من اون وقت ها ترکیه بودم. ولی این ماشین ها توی همه ی کشور ها معنی خودنمایی داره!
توی دلم به حرفش خندیدم. از این واضح تر نمی تونست بگه من آدم خود نمایی هستم. البته از سر تا پاش و از همه ی رفتارش قابل تشخیص بود.
چیزی که از شخصیتش درک کرده بودم رو گفتم:
- تا به حال آدمی مثل شما ندیده بودم... (یه نگاه کوتاه بهم انداخت) ... که این قدر قابل پیش بینی باشه!
خندید و گفت:
- تو به من میگی قابل پیش بینی! من حتی جمله های تو رو هم می تونم پیش بینی کنم.
سر تکون دادم و گفتم:
- آدمایی که بيست و پنج سال با من زندگی کردند، هنوز من رو نمی شناسند. (پوزخند زدم) شما حرف از پیش بینی من می زنی؟!
-کسی که هر چی جلوی زبونش میاد میگه، اصلا آدم پیچیده ای نیست.
-من حرف های معمولی رو هم به زور می زنم. البته در شرایط عادی.
با چشم های درشت شده نگاهم کرد و پوزخند زد. که سوال توی ذهنش رو فهمیدم و جواب دادم:
- گفتم که، من رو نمی شناسید.
-علاقه ای هم ندارم که بشناسم!
-...
-در واقع تو تیپی که بهش فکر کنم، نیستی!
-...
romangram.com | @romangram_com