#قبل_از_شروع_پارت_24
-...
-کر هم که هستی!
-تو هم اگه لال بودی بهتر بود!
-می گم نگه دار. مگه شوخی دارم.
سریع فرمون رو کج کرد و گرفت کنار و با عصبانیت گفت:
- ببین بچه! من اگه الان این جام فقط به خاطر برادرزاده م و زنشه! وگرنه لیاقت تو همون رفتار توی شرکتم بود.
قفل رو زده بود و نمی تونستم پیاده شم.
-شما خوبی رو در حق فامیلات تموم کردی. من هم نمیرم چوقولی کنم. باز کن می خوام پیاده شم.
بدون توجه به حرفم ماشین رو راه انداخت و چیزی نگفت. توی دلم گفتم «چند ساعت تحمل کردنش خیلی بهتر از عصبانی کردنشه» بدتر از من یهو و*ح*ش*ی می شد. سه ساعت بعد تو جاده ی مرزن آباد بودیم؛ در حالی که یه کلمه هم حرف نزده بودیم و من از سرما چرتم پاره شده بود. حتی نمی خواستم بگم کولر رو خاموش کنه. چند دقیقه بعد که دیدم ساعد هام مور مور شده، با بداخلاقی گفتم:
- کولر رو خاموش کن.
دستش رو روی یکی از دکمه ها گذاشت و گفت:
- «لطفا» یادت رفت.
پنج دقیقه ی بعد من رسما داشتم از سرما می لرزیدم. ولی آدمی نبودم که کوتاه بیام. از سیستم ماشینش سر درنمی آوردم اما اگر بلد بودم هم خودم خاموش نمی کردم. چند دقیقه ی بعد خودش خاموشش کرد. گفتم:
- چی شد؟ به یخ زدن خودت نمی ارزید؟
-خیلی خنده داره که تو فکر می کنی برای من مهمی!
با غرور نگاهی بهم کرد و دوباره به طرف جاده برگشت.
با پوزخند گفتم:
- تو هم فکر می کنی برای همه مهمی. که البته اصلا خنده دار نیست.
-گستاخ!
-...
-حیف نیکا که فامیلی مثل تو داره.
-نگران نباش کسی من رو به فامیلی قبول نداره.
-خبر خوبی بود.
-مژده گونی من فراموش نشه!
romangram.com | @romangram_com