#قبل_از_شروع_پارت_143
- اون که دیروز این جا بود.
- شوهرم به شما نگفت کجا میره؟
- چند بار گفتم، نذار این دو تا جوون درگیر بشن.
- شوهرم کجاست حاج خانوم؟
- نگفتم برو سراغ بابات، دستش رو بب*و*س. شاید اين قدر سنگ نندازه جلو پاتون؟
- حاج خانوم شوهرم رو ندیدید؟
- نگفتم آخر یکیشون پرپر میشه؟
به حرف های من اهمیتی نمی داد و مدام حرف های خودش رو می زد. عروسش هم هول کرده بود و می خواست زودتر بیرونم کنه. من سر نخ رو پیدا کرده بودم و نمی تونستم بی خیال بشم.
همون لحظه شوهر زن وارد شد و گفت:
-چه خبر شده؟
زن رنگش پرید و من با التماس گفتم:
- آقا تو رو خدا بذار من از مادرت بپرسم. دنبال پدرم می گردم.
- قبلا که دنبال مادرت بودی؟
- چه فرقی می کنه؟ هر دو با هم بودند.
مرد توی فکر فرو رفت و من گفتم:
-مادرتون اسم من رو صدا زد. این که تصادفی نیست.
- اسمت چیه؟
- نارینه.
مرد به من نگاه کرد. کمی این پا و اون پا کرد و گفت:
- اسم پدرت چیه؟
- شکری.
- نارینه اسم خاله ی من بود. شاید همین جوری...
پیرزن: مهدی اون جا معطل نشو! بیا بریم این بیچاره رو خاک کنیم. رو زمین مونده.
مرد که خودش هم کنجکاو شده بود، گفت:
romangram.com | @romangram_com