#قبل_از_شروع_پارت_139
رو به روم نشست و گفت:
- از چی ناراحتی؟ فکر نمی کردی عاشقم بشی؟ نه؟
-می خوای کتبی بنویسم که بتونی پول شرط رو بگیری؟
-من چه احتیاجی به پول دارم؟
-کدوم کارت منطقیه که این دومیش باشه؟
بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
□
روی ماهی آبلیمو ریختم. یاد ماهی کوچولوهای توی استخر افتادم و ناراحت شدم. دلم نمی اومد بخورمش. یادم افتاد که هنوز جواب همایون رو ندادم. می تونستم به خاطر حدیثه قبول کنم. اما آدم ها، از چیزهایی که به خاطرش از خودگذشتگی کردند، بعد از یه مدت متنفر میشن! و من این رو نمی خواستم. مریم برام دوغ ریخت و گفت:
-ماهی دوست نداری؟ خورشت بریز! می خوای ظرفت رو عوض کنم؟
-نه. خیلی هم عالیه!
آدلان به شوخی گفت:
-می خوای تیغ هاش رو برات بکنم؟
از حرفش خندیدند و مریم رو به شوهرش گفت:
- ملکی! فکر می کردی یه روز جناب فاخته رو با همسرش ببینی؟
ملکی: خیر! اون هم این قدر زن ذلیل.
مریم با خنده گفت:
-دقیقا.
تعجب کردم. این چی کار کرده بود که مثلا زن ذلیل باشه؟! همه می خندیدند.
ملکی: چرا این قدر بی سر و صدا؟!
آدلان: توافق کردیم، شلوغش نکنیم! می دونید که!
مریم: یادت هست چیا درباره ی ازدواج می گفتی؟
آدلان خندید و به سرفه افتاد. ملکی آب دستش داد و گفت:
romangram.com | @romangram_com