#قبل_از_شروع_پارت_136


-معلومه که میای! من آبروم رو دست دختربچه ها نمیدم.

توی دلم گفتم «می بینیم!» چشم هام رو بستم و سعی کردم بخوابم.



ساکم رو برداشتم و به طرف در خروج گوله کردم. هنوز به در نرسیده، ساک رو از دستم قاپید و به طرف چمدون خودش که روی زمین بود، رفت. فکر می کرد من به چهار تا تیکه لباس احتیاجی دارم؟! به راه خودم ادامه دادم. داد زد:

-نارین!

از سرعتم کم نکردم ولی به عقب نگاه کردم که دیدم با چمدون و ساک توی دست هاش داره می دوه. صحنه ی خنده داری بود. اگر حوصله داشتم فیلم می گرفتم و می ذاشتم تو یوتیوب که کارمندهاش ببینند.

به طرف تاکسی ها رفتم. بهم رسید و گفت:

- همین حالا تمومش می کنی. وگرنه...

-وگرنه چی؟ چی کار مونده که نکردی؟!

خواستم حرکت کنم که صدای مردی رو شنیدم:

- فاخته! تغییر شغل دادی؟

و شروع به خندیدن کرد.

آدلان به چمدون و ساک اشاره کرد و گفت:

- فقط همین یه کار رو نکرده بودم.

با هم دست دادند. مرد خیلی مودبانه با من احوال پرسی کرد و به آدلان گفت:

-قدر زنت رو بدون! من تا حالا زنی رو ندیده بودم که فقط دو تا چمدون با خودش ببره!

با چشم های گرد شده به آدلان نگاه کردم که خندید و گفت:

- چمدون مال خودمه!

هر دو بلند خندیدند و من مونده بودم که باید چه غلطی کنم.

ساک رو برداشتم و رو به آدلان گفتم:

-عزیزم! مراقب خودت باش.

با شوخی به مرد گفتم:

- شما هم مراقبش باشید! یه نفر کمه!

مرد که خیلی خوشش اومده بود، خندید و آدلان گیج نگاهم کرد که گفتم:

romangram.com | @romangram_com