#قبل_از_شروع_پارت_130


گیج شد و کمی از شربتش رو خورد. به انگلیسی ادامه داد که مضمون حرفش این بود:

-من همه رو رد نکردم که حالا دختری شبیه تو، عشقم رو ازم بگیره. هر ماه میام ایران و خیلی کارها کردم و از این حرفا.

به فارسی گفتم:

-فیلم هندی زیاد می بینی؟

با خودم گفتم «سریال های ترکیه ای که بدترند». منظورم رو نفهمیده بود.

گفتم:

- کسی تو رو ول نمی کنه، من رو بچسبه!

دوباره نفهمید و عصبانی نگاهم کرد. گفتم:

-من و آدلان رابطه ای نداریم!

به انگلیسی گفت:

-من اجازه نمیدم!

به انگلیسی گفتم:

- پس نگران چی هستی؟

خودم از این همه خون سردی و آرامشی که داشتم تعجب کرده بودم.

خداحافظی کردم و رفتم سمت اتاقم. اون هم بلند شد و رفت. توی راهروی سمت اتاقم بودم که عمه صدام زد و گفت:

- بیا پایین!

-اجازه بدید لباس عوض کنم!

-همین حالا.

کیفم رو جلوی درگذاشتم و پایین رفتم. هم زمان شال و دکمه های مانتوم رو باز کردم. روی نزدیک ترین صندلی به پله ها نشسته بود. عزیز به طرفم اومد و گفت:

-ناهار خوردی؟

-ساندویچ خوردم.

-مگه نمیگم این آشغالا رو نخورید؟!

عمه تشر زد:

- می خوایم صحبت کنیم.

romangram.com | @romangram_com