#قبل_از_شروع_پارت_129


احتمالا فکر می کرد، سردا دوست دبیرستانی منه که منتظریم تنها بشیم!

عمه رفت و سردا به طرف من برگشت. گفتم:

-چیزی شده؟

سکوت کرد. گفتم:

-فارسی متوجه میشی؟

با لهجه گفت:

- بله. دوست زیاد ایرانی دارم.

تاکید کردم:

-و فامیل.

کمی مکث کرد و به ساعت نگاه کرد. بعد گوشیش رو در آورد و یه کم ور رفت. منتظر بودم که ببینم این رفتار چه معنی ای میده. گوشی رو به طرفم گرفت و به صورتم زل زد. از دستش گرفتم و نگاه کردم.

عکسی از من روی صفحه بود. گفتم:

- این عکس رو از آدلان گرفتی؟

-آدلان!

-همون دکتر!

پوزخندی زد و با طعنه گفت:

- می دونستی پس!

-این عکس رو نیکا توی شمال انداخت.

اصلا فکر نمی کردم اون عکس رو هنوز نگه داشته باشه. فکر می کردم همون روز پاکش کرده. ته دلم خوش حال شدم.

یه چیزی تند تند گفت. که به زور فهمیدم داره میگه:

-هیچ وقت عکس کسی رو تو گوشیش ندیده بودم. چرا اتاق خودش رو به تو داد؟

-باید به تو جواب پس بدم؟

-بله.

-چرا از خودش نمی پرسی؟

-من خیلی...

romangram.com | @romangram_com