#قبل_از_شروع_پارت_125
هندزفری رو توی گوشم گذاشتم و آهنگ «ستاره ی دنباله دار» ابی رو آوردم. وسط های آهنگ در با شدت باز شد و خانوم وارد شد. سریع هندزفری رو در آوردم. صورتش قرمز شده بود و واقعا عصبانی به نظر می رسید. عصاش رو که بیش تر بهش عادت کرده بود تا لازمش داشته باشه، به طرفم گرفت و گفت:
- پات رو از زندگی بچه های من بکش بیرون.
…-
-اون از پسرم که آواره اش کردی. هفت ساله سیر ندیدمش. حالا نوبت دخترم شده؟
…-
-فکر می کنی نمی دونم واسه اون م*ر*ت*ی*ک*ه تور پهن کردی؟
…-
-اون ثروت مال نیکا و بچه هاشه. بی خود دندون تیز نکن. چیز خورش هم کنی نمیاد تو رو بگیره.
حالش خوب نبود. می دونستم به خاطر دوری بچه هاش دلش پره. می ترسیدم دوباره سکته کنه. یک کلمه هم حرفی نزدم که خودش رو تخلیه کنه. بیرون رفت و حتی در رو هم نبست. تلفنم زنگ خورد، همایون بود. اصلا حوصله نداشتم. پنج دقیقه بعد دوباره زنگ خورد که این بار جواب دادم. صدای حدیثه اومد که با خنده گفت:
-سلام خاله!
من هم خندیدم و گفتم:
-سلام! یواشکی زنگ زدی؟
-نه خیر! علی هم هست.
صدای غرغر همایون اومد که گفت:
-باز گفتی علی!؟
-خوبی؟ چی کار ها می کنی؟
-داشتم نقاشی می کردم. دلم برات تنگه خاله!
-منم. مهد خوش می گذره؟
-کی میای پیشمون؟
همایون گوشی رو ازش گرفت:
-بسه دیگه برو نقاشی کن!
گفت:
-ببخشید. سه روزه من رو کچل کرده!
خندیدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com